در آستانه يك فاجعه


اين روزها خبري كه در سطحي گسترده در همه جا پخش شده و نگراني بسياري را دامن زده است و رسانههايي مانند بي. بي. سي, راديو فردا و سايتهاي رنگارنگ و هفت رنگ رژيم مدام آن را همراه با شادي و شعف پر و بال ميدهند, خبر انتقال حفاظت شهر اشرف, اقامتگاه حدود سه هزار و پانصد تن از اعضاي سازمان مجاهدين خلق, به ارتش عراق است.
اين خبر از آن رو نگرانكننده است كه دولت فعلي عراق ـ دولت مالكي ـ و همدستان آن كه دل در گروِ ولايت فقيه حاكم بر ايران دارند, بارها و بارها دشمنيشان را با سازمان مجاهدين خلق ابراز داشته اند و علي دبّاغ, سخنگوي دولت مالكي, در 18ژوئن2008 در اعلاميهيي اعلام كرده بود كه دولت عراق بر تصميم قبلياش مبني بر اين كه سازمان مجاهدين خلق يك سازمان تروريستي است, تاٌكيد دارد و آنها بايد هرچه سريعتر خاک عراق را ترك كنند و از مردم عراق نيز خواسته بود از هرگونه رفت و آمد به «اشرف» خودداري كنند. عبدالعزيز حكيم, رئيس شوراي عالي اسلامي عراق (يكي از گروههاي اصلي دولت عراق) هم در 3ژوییه 2008 گفته بود: «حضور مجاهدين خلق در عراق از هيچ پوشش حقوقي و بين المللي برخوردار نيست» و آنها «با رژيم سابق عراق در كشتار عراقيان» همدست بودهاند و «درگيريهاي فرقهيي را دامن ميزنند» و «درقبال مجلس و دولت منتخب ملي عراق موضعي خصمانه» دارند و بايد خاك عراق را ترك كنند. عبدالعزيز حكيم كه سالها در ايران به سربرده و يكي از اصلي ترين مجريان سياست رژیم ايران در عراق و در دشمني با سازمان مجاهدين زبانزد همگان است, همان كسي است كه در ماه دسامبر سال 2003, چند ماه پس از سقوط حكومت قبلي عراق و حاكميت نيروهاي ائتلاف بر اين كشور, در نقش رئيس «شوراي حكومتي» عراق اعلام كرده بود مجاهدين بايد در طي سه هفته خاك عراق را ترك كنند و تا توانسته بود براي اخراج مجاهدين از عراق توطئه چيني كرده و از اهرمهاي دولتي براي در مضيقه نهادنشان استفاده كرده بود تا آنان را مجبور به خروج از عراق نماید.
به راستي كيست كه نداند گردانندگان حكومت شيعه عراقي همانهايي هستند كه در حكومت پيشين عراق سالهاي متمادي در ايران به سربردهاند و سپاه بدر, كه يكي از ارگانهاي سپاه پاسداران است, از همان «معاودين» عراقي تشكيل شده كه دشمن خوني مجاهدين هستند و در اين 5سال و نيم از هيچ توطئهيي براي ازميان بردن و پاشاندن «اشرف» دريغ نكردهاند. گناه ساكنان اشرف هم جز اين نبوده و نيست که نقش عوامل و ايادي رژيم ولايت را در دامن زدن به آتش اختلافات و درگيريها و كشتار عراقيان افشاكرده و يك بار هم بيش از سي هزار نفر از مزدبگيران اين رژيم را در عراق با اسم و رسم و ميزان مزدي كه از رژيم دريافت ميكنند, افشا كردهاند. و باز از جمله همان فشارها و سنگ اندازيهاي عوامل رژيم در دولت مالكي, بستن راه دارو و خواروبار به «اشرف» و جلوگيري از ورود حاميان عراقي مجاهدين به آنجا يا انفجار اتوبوس حامل كارگران عراقي كه در اشرف كار ميكردند و صدها نمونه ديگر كه همه مبيّن اين است كه وجود اشرف, نشانه وجود يك كانون پايداري و ايستادگي در قلب كشور جنگ ديده و مصيبت كشيده عراق براي آزادي ايران است.
از همين روست كه رژيم ولايت فقيه اين قدر بيمهار و لجوجانه عليه مجاهدين مستقر در اشرف توطئههاي رنگارنگ علم ميكند و گويا كاري ضروريتر از پاشاندن اين كانون اميد و پايداري ندارد.
از اين رو, همه آنهايي كه قلبشان براي آزادي ايران مي تپد, خطاب به آمريكا به عنوان گرداننده نيروهاي ائتلاف در عراق بر اين نكته پاي ميفشارند كه بايد حفاظت اشرف را که ساکنانش مشمول اصل چهارم كنوانسيون ژنو میباشند, همچنان در دست خود داشته باشد و از واگذاري آن به دولت عراق, كه گردانندگان عمدهاش به خون مجاهدين تشنه هستند, بپرهيزد و از يك فاجعه درناك انساني, كه در صورت اين جابجاييِ حفاظت, رخ خواهد داد, جلوگيري كند و نگذارد اين لكه ننگ ابدي بر دامنش بنشيند.
امروز مساٌله مجاهدين تنها مساٌله يك گروه سياسي نيست, مساٌله تك تك مردم ايران است كه از زير بار تحميلات كمرشكن اين رژيم فاسد و جنايتپيشه جانشان به لب رسيده است. توطئه براي ازميان بردن این كانون پايداري و مقاومت امري است طبيعي و قابل پيشبيني. همه نيروها و كشورهايي كه حاكميت آخوندها جيبشان را پركرده و آنها را به آلاف و اُلوف و مال و منال رسانده است و سودهاي ميلياردي نصيبشان كرده, عصاي زيربغل اين نظام فلاكتزده و محتضر شده اند و به هرحيله ميخواهند وسيلهيي براي بقاي عمر ننگين آن فراهم كنند. طبيعي است در چنين شرايطي ازميان بردن كانون پايداري اشرف كه قوي ترين و متشكل ترين نيروي مخالف رژيم درگرفته است, در صدر الزامات روز رژيم و همدستان داخلي و خارجي او قرار دارد.
اما به آن دسته از نیروهایی که خود را اپوزیسیون رژیم می دانند و اين روزها از مخمصهیی که مجاهدین به آن گرفتار شدهاند از شور و شعف در پوست خود نميگنجند باید گفت شما که بیرق مبارزه با رژيم و اپوزيسيون را هم به دوش ميكشید, آيا ميتوانید آشكارا و بدون پرده پوشي بگويید تا به حال از آن همه مبارزات ضدامپرياليستي كه مدعی آن هستید و از آن همه ستیزهجویی که با مجاهدين ـ كه گناهي جز پافشاری بر مبارزه با وحشيترين حكومت دوران معاصر ايران ندارند ـ چه طَرفي بستهاید؟
آنهايي كه مجاهدين را وابسته به امپرياليسم آمريكا ميدانند و عليه آنها گلوپاره ميكنند, ممكن است بفرمايند تا كنون آمريكا و كشورهاي اروپايي كدام كمك را به مجاهدين كردهاند. مگر وزارت خارجه آمريكا نبود كه وقتي حس كرد رژيم خميني در جنگ ايران و عراق ضربه هاي كاري خورده است و مجاهدين نيز روز به روز در داخل ايران و خارج كشور به عنوان آلترناتيو قدرتمندي براي رژيم خود را تثبيت ميكنند, عليه آنها قدعلم كرد؟ مگر بيانيه ريچارد مورفي, معاون وزارت خارجه آمريكا در تابستان سال 1364 را به ياد نداريم كه بلافاصله بعد از انتشار بيانيه حمايت 200تن از نمايندگان مجلس آمريكا, منتشر شد و مجاهدين را «تروريست» ناميد و از نمايندگان امضاكننده بيانيه, تك به تك, خواست كه ديگر از مجاهدين حمايت نكنند؟ و چند ماه بعد كه روزنامه «الشراع» لبنان سفر پنهاني مك فارلن, فرستاده آمريكا به ايران و ديدار او از رفسنجاني و چند تن از سران آن روزي رژيم را افشاكرد, منشاٌ اين همه كينهتوزي وزارت خارجه روشن شد.
مگر فراموش كردهايم كه اندكي بعد از قيام مردم قزوين در 12 و 13 مرداد73, كه رژيم براي فرونشاندن آن ناچارشد 5تا 6هزارتن را در آن شهر كشتاركند, ابعاد گسترده نفرت عمومي از رژيم را نشان داد, همين وزارت خارجه «ايران گيتي» براي نجات رژيم در گل مانده دست به كار شد و در مهرماه 73 در يك اعلاميه 41صفحه يي مجاهدين را تروريست ناميد و براي ازميان بردن آنها خنجر را از روبست؟
مگر همين نيروهاي ائتلاف نبودند كه در بمبارانهاي عراق تمام پايگاههاي مجاهدين را كه هيچگونه دستي در جنگ نداشتند, چند هفته بمباران كردند و از آنها جز تلي از آجر و خشت و آهن پاره باقي نگذاشتند؟
مگر همين آمريكا و ديگر نيروهاي ائتلاف نبودند كه اندكي بعد از پايان اين بمباران كه دهها شهيد و مجروح بجا گداشت, براي خلع سلاج مجاهدين از زمين و هوا آنها را تحت منگنه و فشار گذاشتند؟
اكنون نيز آمريكا و ديگر نيروهاي ائتلاف «سنگها را بسته اند و سگها را رها كرده اند» و در پي آن هستند كه با سپردن حفاظت سكونتگاه فرزندان مردم ايران, آنها را بي سلاح و بي هيچ وسيله يي براي دفاع از خود, و پس از 5ونيم سال در حصار و تنگنا بودن, درمعرض هجوم سگهاي هار و خونخوار سپاه قدس و سپاه بدر و ديگر وابستگان حكومت غاصب آخوندها رهاكنند و زمينه ساز يك فاجعه مصيبت بار انساني ـ كه هر آن ممكن است به وقوع بپيوندد ـ بشوند.
اما در اين فضاي پرخوف و خطر جادارد از آن دسته از مدعيان «اپوزيسيون پيگير» رژيم و مبارزه با امپرياليسم كه در عمل بخش اعظم تلاششان را صرف مبارزه با مجاهدين ميكنند و ورد قلم و كلامشان وابستگي مجاهدين به آمريكا و اروپاست, بپرسم اگر نيرويي وابسته باشد, چرا نامش همچنان در ليست تروريستي آمريكا و اتحاديه اروپا قراردارد؟
براي مجاهدين همين بس كه با وحشي ترين دشمن ايران و ايراني, هرگز گِرد سازش نگشته است و با تمام توان خود با آن درافتاده است و مقصد و مقصودي جز آزادي ايران و بهروزي مردمش نداشته است و در اين 5سال و نيم هم در زير سخت ترين آزار و فشارهايي كه در سراسر دنيا و به ويژه در عراق با آن روبرو بوده است, با صبر و پايداري به افشاي چهره توطئه گران و قاتلان مردم ايران و عراق و تروريستهاي واقعي كه لباس چوپان به تن كرده اند و از هر گرگي درنده ترند, دريغ نكرده اند و مثل كوهي استوار در برابر همه توطئه ها ايستاده اند و خم هم به ايرو نميآورند.
مگر توطئه دولت وقت فرانسه در 17ژوئن 2003 را, كه چند ماه پس از بمبارانهاي كمرشكن آمريكا و نيروهاي ائتلاف در عراق براي نابودكردن مجاهدين, صورت گرفت, ميتوان هرگز فراموش كرد؟ مگر آن توطئه نيز براي ياري رساندن به رژيم آخوندي و نابودكردن اصلي ترين و قوي ترين دشمن آن رژيم پانگرفت؟
از آن مدعيان مبارزه با امپرياليسم و رژيم كه دشمني با مجاهدين را همواره سرلوحه مبارزات خود قرارمي دهند ميپرسم آيا در دنيا هيچ نيروي سياسي ديگري هم ميتوان سراغ كرد كه در همان حال كه نامش در ليست تروريستي كشورهاي يادشده است, محبوب آنها هم باشد و آنها او را تقويت هم بكنند. بواقع, مصداق ضرب المثل «كوسه و ريش پهن» همين است.
آنهايي كه گويي دشمن اصليشان مجاهدين هستند مگر از عملكرد سي ساله رژيم حاكم بر ايران بي خبرند؟ رژيمي كه تحقير و ظلم و تعدّي آن بر مردم ايران در اين سه دهه به طور روزمرّه ادامه دارد و با شكنجه و اعدام ميخواهد مردم را خاموش نگهدارد و از فوران خشم آنها جلوگيري كند. خود را قيّم آنها ميداند و برايشان دستورالعمل چگونه زندگي كردن صادرمي كند و سياستهايش را با اجبار و تحميل به پيش ميبرد. ولي فقيه قرون وسطايي اين رژيم در قصر تابستاني و زمستانياش فتواي قطع دست و پاي آفتابه دزدان را به آساني آب خوردن صادر ميكند و اعدام نوجوانان وسيلة تفريح روزمرّهاش شده است و از اين راه هم ميخواهد حكومتش را تثبيت كند و هم در نظر جهانيان خود را قدرقدرت نشان دهد و از آنها باج بگيرد و حتي وقاحت را به آنجا رسانده است كه ميخواهد از اعضاي دائم شوراي امنيت سازمان ملل متحد هم بشود.
خميني آمده بود تا براي بي خانمانها خانه بسازد و اما نه تنها گام كوچكي هم دراين راه برنداشت بلكه تا توانست از راه كشتار در زندانها و گسيل اجباري جوانان به جنگ و گسترش فقر و بي خانماني و اعتياد و فحشا, گورستان ها را آباد كرد. «بنياد مستضعفان» درست كرد و تا توانست مردم را سركيسه كرد و چاپيد, حتي النگوها و وسايل زينتي طلاي زنان را در نمازجمعهها كيسه كيسه چمع آوري كرد تا با پولش براي مردم بي خانه خانه بسازد. اما در كشوري با درآمد سالانه صدها ميليارد دلاري نفت و درآمدهاي ملي ديگر, مردم بي خانمان ناچارند براي سدّجوع و به دست آوردن قوت لايموت, زباله دانها را زير رو كنند و در ويرانه ها بر روي كارتن بيتوته كنند. پس آن همه وعده ها و نويددادنها چه شد؟
واقعيتهاي روزمرّه به خوبي نشان ميدهد كه تا اين رژيم هست شكنجه و كشتار و دار و زندان و فقر و بي خانماني و فساد و اعتياد و... ادامه خواهد داشت و هر روز هم بر دامنه آن افزوده خواهد شد. پس در مقابل اين همه ويرانگريها و زور و اجحاف و تبعيضها چه بايد كرد؟ نشست و دست را روي دست گذاشت و منتظر شد تا «دستي از غيب برون آيد و كاري بكند»؟ يا برخاست و با اين هيولاهاي آدمخواري كه ايران و ايراني را خاكسترنشين كرده اند, به مقابله پرداخت و تمام اتهامات آخوندساخته را هم به جان خريد و حتي در اين راه طناب دار را هم بوسه زد و سر به پاي آزادي نهاد؟
ميوة همين تنگ نظريهايمان همين است كه مي بينيد. آخوندي بر كرسي حاكميت نشسته و ايران را متعلق به خود و همدستانش مي داند و براي ادامه اين حاكميت غاصبانه دست به هر جنايتي مي زند و ما در كنار گود به نظاره نشسته ايم. بحث مقابله ارتجاع و استعمار با مجاهدين روشن است. اما ما در كدام جبهه ايستاده ايم؟ با سكوتمان پرچم سفيد بلند كرده ايم و اسمش را مبارزه گذاشته ايم؟
آيا برايمان روشن است كه اين اتهام زدنها و وارونه نشان دادن حقايق و قرباني را به جاي قاتل به قربانگاه بردن و نامش را هم مبارزه با عوامل امپرياليست گذاشتن, چاقوي جلادان را براي بريدن سرهاي بيگناهان تيزتر ميكند؟
اين اتهام زدنهاي ناروا به اين فرزندان مردم ايرا ـ كه زندگي خوش و راحت را رهاكرده و هزاران سختي و فشار را به جان خريدهاند تا مگر راهي براي نابودي اُختاپوسي كه به جان مردم افتاده است پيداكنند, نه تنها گشايشي در كار مردم دردمند و بي پناه به وجود نميآورد بلكه هرچه بيشتر در صفوف مردم در امر مبارزه با اين رژيم قرون وسطايي شكاف و رخنه ايجاد مي كند و راه اتحاد نيروها را مي بندد و روز آزادي ايران را دورتر و ديرتر ميكند.
دراين ميان راه چاره چيست و چه بايد كرد؟
صدها هزار كودك دربدر و بي پناه در خيابانها و بيغوله ها شب را به صبح ميرسانند بي آن كه اميدي داشته باشند كه خورشيد فردا را ببينند. دهها هزار دختر معصوم و بي گناه ـ كه عكسهايشان را در سايتها هم ميتوان ديد ـ سرگردان در خيابانها پرسه ميزنند و در نهايت سر از بازار بردهفروشان كشورهاي كناره خليج فارس يا شهرهاي مرزي پاكستان درمي آورند.
وقتي دهان و زبان روزنامه نگاران را ميبندند و قلمها را مي شكنند و فرياد اعتراض كارگران, معلمان, زنان و جوانان را در گلو خفه ميكنند و در هر ميدان و بازار براي كشتن فرزندان معترض مردم دار برپامي كنند, چه بايد كرد؟ خاموش ماند و كنار گود نشست و دست روي دست گذاشت و حتي به آنهايي هم كه به مقابله با اين قدّارهبندان برخاسته اند, به كنايه يا آشكار, توهين كرد و آنها را همدست امپرياليستها ناميد؟ اين است رسم و راه مردانگي و آزادگي؟
آيا هيچ به اين نكته انديشيدهايد كه چرا ولايتمدارِ اين رژيم قرون وسطايي, پس از بي رنگ شدن حناي آن همه كرشمههاي چندشآور آن «سيدخندان» و ادعاهاي توخالي «جامعه مدني» و «گفتگوي تمدنها» و گشايش و وِفاق ملي و شعارهاي فريبنده يي كه آن همه به به و چه چه به دنبال داشت, ناچارشد براي اين كه بتواند چند صباح ديگر بماند, فرمان شِداد و غِلاظِ كشتن و دست و پابريدن و تازيانه زدن و شكنجه و اعدام علني را صادر كند؟ اگر تا ديروز در زندانها و در پنهان به دارمي آويخت, آن را در ميان كوچه و محله و ميدان علني و آشكار انجام دهد و حتي از قبل خبر آن را هم در روزنامه ها بنويسند كه در فلان روز 30نفر را در مكانهاي مشخص شده در تهران يا در فلان شهر به دار خواهيم آويخت؟ مگر جز اين است كه ميخواهد از اين طريق رُعب و وحشت ايجاد كند و جلو خيزشهاي مردم را بگيرد؟ مگر اين رژيم جز با اين شيوه ضدانساني مي تواند به حيات ننگينش ادامه دهد؟
اما, زهي خيال باطل! اگر با اين شيوه مرگبار, رژيمهاي استبدادي و به گوررفته تاريخ توانستند راهي براي ماندگاري خود پيداكنند, اينها هم پيداخواهندكرد. پايان عمر نفرت آفرين همه حكومتهاي جابر و مستبد كاملاً روشن و آشكار است: المُلك يَبقي مع الكفر و لايبقي مع الظلم.
تاريخ از اين نوع حكومتهاي تجاوزكار و ستم پيشه بسيار ديده است, آنها همگي مانند كف روي آب ازميان رفتند و تنها خاطره شورانگير مبارزاني ماند كه براي نجات مردمان دربند و ستمديده از هيچ تلاشي فروگذارنكردند و در اين راه از جان و مال و هستي خود مايه گذاشتند. به بيان قرآن كريم: مايَنفع للنّاس فيمكُثُ في الارض (آن كارها و اعمال وچيزهايي در زمين ماندگار است كه سودي براي مردم در آن باشد). راستي وجود رژيم ظلم پيشه آخوندي در اين نزديك سي سال حكومت, چه سودي براي مردم داشته است كه توان ماندن و بقا داشته باشد؟ آنچه پايدار ميماند همان پايداري و ايستادگي دربرابر اين رژيم يغماگر و مردمكشي است كه در راه آسيب رساندن به مردم از هيچ جنايتي دريغ نكرده است. پس هزاران درود باد بر مردان و زنان و جوانان شرافتمندي كه با پايداري در راه ازميان بردن حكومت وحشي و قرون وسطايي كه «حَرث و نسل» ايران را به باد داده است, ماندگاري و بقاي خود را براي هميشه تضمين كرده اند:
هرگز نميرد آن كه دلش زنده شد به عشق ـ ثبت است بر جريده عالم دوام ما
رفقاي اشرف! شما در اين نبرد نابرابر تنها نيستيد, چرا كه شما يار ستمديدگان هستيد و همين ماندگاري شما در زير سخت ترين بمبارانها و فشار و سختيها نشان ميدهد كه حق باشماست و مردم پشتيبان شما هستند و پيروزي از آنِ شماست. و گرنه بدون پشتوانه مردمي حتي يك روز نمي توان در چنين محيط توفانزايي مبارزه يي چنين دشوار و نفسگير را به پيش برد. در قلب توفانها فرورفتيد و سرفراز از آن بيرون آمديد و سرفراز خواهيد ماند. به اين نكته يقين داشته باشيد كه به كوري چشم دشمن, امروز همه نگاهها به شجاعت و شهامت شماست. آخوندهاي بزدل و ترسو اين را خوب ميدانند. آخوندها آمده بودند كه چندين قرن حكومت و خدايي كنند. شما بوديد كه آنها را به لبه پرتگاه گورستان تاريخ كشانديد. واي به حال «پادشاه قرن پانزدهم» ـ خامنه اي مفلوك ـ كه ميخواهد به اتكاي گروهي مزدور و اطلاعاتي و قمه كش بر تخت سلطنت فرمانروايي كند.
شعارهاي شما فرياد خيزشهاي توده ها شده است: «ما زن و مرد جنگيم ـ بجنگ تا بجنگيم». هزاران درود بر شما باد! كاري كرديد كارستان. گوشه عزلت را رها كرديد و سر به راه آزادي نهاديد:
دامن محبت را گر به خون كني رنگين ـ ميتوان تو را گفتن پيشواي آزادي
كمتر كسي است از دلبستگان آزادي ايران كه براي شهيدان مجاهد خلق اشك نريزد. مجلس ختم و بزرگداشت و شعرخواني برگزار ميكنند, اما, براي دلاوران بي باك و زنده يي كه در نبردي اين چنين نابرابر و طاقت سوز ـ هم از سوي ارتجاع حاكم بر ايران و هم از سوي حاميان خارجي آن ـ چنگ در چنگ هستند, دستي نمي جنبانند. گويا در سياره ديگر زندگي ميكنند. اين روزها مصادف است با بيستمين سالگرد قتل عام مجاهدين خلق در تابستان سال 67, و اشك و شعر و سوگ براي آن شهيدان جاودان برقرار است, اما, نياز زمان ما در اين است كه براي گشودن قفلهايي كه بر دروازه آزادي ايران زده اند, بايد به ياري مجاهدين زنده و پايداري شتافت كه در زير سخت ترين تهديدها و دشواريها هستند. مجاهدين خلق نيازي به چنين حاميان شهيدپرور و مرده پرستي ندارند.
به آنهايي هم كه اين روزها در سايتها و رسانههاي درونمرزي و برونمرزي از شادي نابودي مجاهدين به دست مزدوران رژيم ولايت در عراق سرازپا نميشناسند بايد گفت: «عِرض خود ميبري و زحمت ما ميداري»! تاريخ داور منصفي است و قضاوت خودش را خواهد كرد و «جوفروشانِ گندم نماي» را افشا خواهد كرد و كفهاي روي آب ازميان خواهند رفت. تاريخ را انقلابيون با خون سرخشان و با عزم و رزم و صداقتشان نوشته اند و مينويسند و هيچ ابر سياهي نمي تواند چهره خورشيد حقيقت را بپوشاند.
به هوش باشيم. در هركجا كه هستيم فرياد اعتراضمان را به توطئه يي كه در عراق در كمين جان مجاهدين خلقِ ساكن در «اشرف» است, بلند كنيم و با فرياد بلند بگوييم كه فكر نكنيد كه ميتوانيد به نيّت پليدتان جامه عمل بپوشانيد. ياران, اگر امروز متحد و يكپارچه در برابر توطئه هاي رژيم و مزدورانش نايستيم, فردا دير خواهد بود. رژيم بقايش را در فناي مجاهدين ميبيند و از هر وسيله براي نابوديشان استفاده ميكند. ما نيز بايد به هر وسيله كه شده نگذاريم كه اين توطئه آخوندشادكن عملي شود. بايد دست مزدوران رژيم را كه از هر راه و ترفندي ميخواهند خود را در صفوف خلق جا بزنند, افشا كنيم. رفقاي ما در «اشرف» براي جان مردم ايران از چنگال خونريز حكومت آخوندها از همه چيز خود گذشتند و امروز مشعل مبارزه آنها در دست دانشجويان و كارگران و معلمان و ديگر اقشار به پاخاسته يي است كه هر روز در گوشه و كنار و در قلب شهرهاي ايران فرياد سرنگوني اين رژيم چپاولگر و مردمكش را سر ميدهند.
دلاوران «اشرف»! امروز مشعل انقلاب به همت فداكاريهاي شما فروزان است و «شهر اشرف» در قلب همه مردم ايران جاي دارد و افتخاري كه شما آفريديد نصيب همه مردمي شده است كه شما را در دامان خودشان پروردهاند. شما در تاريخ انقلابهاي جهان صفحه تازه يي را گشوديد كه دست هيچ توطئهيي نمي تواند آن را ببندد. شما با عزم و رزمتان, رسم و راهي را در خاطرها زنده كرديد كه هرگز روي نابودي را نخواهد ديد.
اكنون در اين روزگار پر از رنگ و نيرنگ, اگر دست اتحاد همه قربانيان اين رژيم خونريز در هم گره شود, آخوندها حتي فرصت عبا به دوش كشيدن هم نخواهند يافت و مثل گياهي كه بر تخته سنگي روييده است, با اندك تندباد اين اتحاد و همگامي ملي ريشه كن خواهند شد. يقين داشته باشيم كه آن روز موعود فراخواهد رسيد و مردم ستمديده ايران بر اهريمن استبدادِ زير پرده دين پيروز خواهند شد و صبح آزادي فراخواهد رسيد.
15شهريور1387

شريك دزد و رفيق قافله



آقاي دكتر ايراهيم يزدي, دبيركل «نهضت آزادي» چند روز پس از خروج نام سازمان مجاهدين از ليست تروريستي دولت انگليس و اندكي پس از مراسم باشكوهي كه مجاهدين در ويلپنت پاريس برگزاركردند و در آن به گزارش خبرگزاريها, 70هزارتن از هموطنان شركت داشتند, در يك موضعگيري ضمن «تروريست» ناميدن مجاهدين, از دولت احمدي نژاد خواست كه نسبت به اين امر به سازمان ملل شكايت كند: «... در نهادهاي بين المللي جايگاه خاصي براي تروريسم وجود دارد و نهادهايي ماٌمور برخورد با اين گروههاي تروريستي هستند كه دولت ايران بايد خود را آماده كند كه از ظرفيتهاي اين نهادها كه بهترين جايگاه آن سازمان ملل است, بهره گيرد».
آقاي يزدي در اين ماهها كه خيزشهاي داخلي و فشارها و ايجاد تنگناهاي بين المللي, رژيم را كلافه كرد و در آستانه سرنگوني قرار داده است, همچون دايه دلسوزتر از مادر, تلاش خود را براي دفاع از رژيم محتضر و نجات آن از تنگناهايي كه در آن گرفتار است, مضاعف كرده است و چون مي داند كه مجاهدين پاشنه آشيل اين رژيم مفلوك هستند, دشمني اش با مجاهدين را نيز, افزايش داده است. و اين امري است طبيعي. دفاع يزدي از رژيم ولايت فقيه, دفاع از رژيمي است كه خود در شكل گيري آن نقشي اساسي داشته است.
آقاي ابراهيم يزدي! كيست كه نداند حضرتعالي يكي از معماران رژيم ولايي در سال 1357 بوده ايد و دستاوردهاي انقلاب را در سيني طلايي به خميني و روحانيت اهداكرديد ـ البته با زدوبند ـ و دست خميني را در دست همانهايي كه مي دانيد گذاشتيد. دستتان درد نكند. عجب آشي براي مردم پختيد. بدانيد كه حتماً از دعاهاي مردم و زندانيان سياسي بهره مند بوده و هستيد!
به عقب برمي گرديم. به روزهايي كه خميني وارد فرانسه شده بود. خميني وقتي وارد فرانسه شد, در هفته هاي اول عزا گرفته بود و نمي دانست چه كند. به او اجازه فعاليت سياسي داده نشده بود و مي ترسيد زمينگير شود. در چنان حال و روزي «امدادهاي غيبي» به مدد رسيدند و محلل ها وارد كار شدند و زدوبندها را به خوبي و خوشي پيش بردند. البته با رعايت همه جوانب امنيتي, كه خبري از اين زدوبندها به بيرون درزنكند.
چندين سال پيش براي اولين بار در مقاله يي آمدن آمريكايي ها را به نوفل لوشاتوـ كه سكونتگاه خميني در فرانسه بود ـ افشا كردم. بازتاب آن هم چنين بود كه آقاي ابراهيم يزدي گفت بله زدوبند انجام شده و از سه كانال هم انجام شده و يكي از سه كانال هم شخص ايشان بوده اند كه سالهاست با ازمابهتران رابطه مطمئن و «برادرانه» دارند. اما اين همه ماجرا نيست. بخشهاي اصلي همچنان در زير پرده است. اما در پشت اينگونه ارتباطات چه نيتي قرارداشت. خيرخواهانه و يا...؟ نتيجه آن زدوبندها را مردم به خوبي شاهدند و بر اساس همان داده ها نيز قضاوت مي كنند.
آقاي دكتر يزدي! شما در 16فروردين ماه امسال كه گويا براي ماٌموريتي به آمريكا فرستاده شده بوديد, در يك گفتگو در جلسه یی در آمريكا بدون مقدمه, خطاب به جواناني كه تا بن استخوان از رژيم «ولايي» نفرت دارند و براي برافكندن آن سرازپا نمي شناسند, گفتيد: «من به نسل جوان مي گويم كه اشتباه ما را تكرار نكنيد. نگوييد كه اگر اينها بروند همه چيز خوب خواهد شد. اين طور نخواهد شد». معني اين حرف اين است كه دست از مبارزه با اين رژيم سراسر ظلم و فساد برداريد و به حكومت زور تن دردهيد و لب از هرگونه اعتراضي ببنديد.
آقاي يزدي چكيده حرف شما بعد از گذشت سي سال از حكومت جور و حبر آخوندها چيست؟
ـ ما انقلاب كرديم, اشتباه كرديم. شما اشتباه ما را تكرارنكنيد.
توي دعوا نرخ تعيين نكنيد. اولاً, شما و امثال سيدمحمد بهشتي ـ آيت الله راسپوتين ـ انقلاب نكرديد. حضرتعالي «لابي» ازمابهتران تشريف داشتيد و داريد و اين اَظهر من الشّمس است. شما و ديگر دلالان به اين گمان بوديد كه خميني رهبري را بعداً به شما واگذار خواهد كرد و به خاطر همان درِ باغ سبزهايي كه در نوفل لوشاتو به شما نشان دادند به اين خيال خام افتاديد كه شما عزيز دردانه «امام» هستيد و صدالبته كه بعداً دماغتان سوخت. و امروز هم كاري بيش از اين از دستتان ساخته نيست كه چوب زير بغل حفظ نظام ماقبل تاريخي و پا به گوري بشويد كه در اين سي سال تسمه از گرده مردم دردمند ايران كشيده است.
گفته ايد اشتباه كرده ايد. در گام اول آن اشتباهات را با بانگ بلند بگوييد كه ديگران بارديگر با طناب شماها به چاه نيفتند. درباره آن اشتباهات صحبت كنيد تا مردم بدانند و قضاوت كنند. راستي جاي اين سؤال است كه شما كه در دوره انقلاب سال 57 در آمريكا تشريف داشتيد چگونه انقلاب كرديد؟ در آنزمان شما در انجمنهاي اسلامي دانشجويان ايراني سرگرم بحثهاي اسكولاستيكي بوديد و با انقلابي كه با درد و رنج و خون مردم پابرهنه و تحت ستم گام به گام به جلو مي رفت, از زمين تا آسمان فاصله داشتيد. گذشته از آن,شما كه در آن زمان نه چهره شناخته شده يي براي مردم ايران بوديد كه نامتان در جايي برده شود و نه هيچ گونه پيشينه مبارزاتي داشتيد كه شايان يادآوري باشد, چگونه به خود اجازه مي دهيد بگوييد ما انقلاب كرديم؟ كار شما انتشار نشريه يي بود با تيراژ معدود, به نام «پيام مجاهد», كه در آن مدافع مبارزه مسلحانه عليه رژيم شاه بوديد. شما با اين نامگذاري اين تصور را مي خواستيد به خواننده القا كنيد كه شما نماينده سازمان مجاهدين در خارج كشور هستيد. يادتان هست كه وقتي مسعود رجوي و موسي خياباني از زندان آزاد شدند شما پيام آنها را چاپ و به اسم نهضت آزادي پخش كرديد. پس تا آن مرحله با مجاهدين كه در زندانها و زيرشكنجه بودند, اختلافي نداشتيد. شما با تجليل از مجاهدين كه بر تيركهاي اعدام بوسه مي زدند و سرودخوانان به استقبال شهادت مي رفتند, هويت و حيثيت و اعتبار سياسي كسب مي كرديد و از همين رو, اسم نشريه تان را هم «پيام مجاهد» گذاشتيد و نه «پيام روحانيت», يا «پيام خميني»؟ مگر مجاهدين امروز با مجاهدين ديروز چه تفاوت نماياني پيداكرده اند كه شما با خاصه بخشي رداي «تروريسم» را كه به حق شايسته گردانندگان نظام آخوندي است, بر قامتشان پوشانده ايد؟ حقيقت اين است كه خميني و روحانيت در آن روزگار پشمي به كلاهشان نبود و در هفت آسمان يك ستاره نداشتند و يك مشت آدم بزدل و بيم خورده, پيامشان چه مي توانست باشد. شما و همدستان شما كه سكوي خميني براي سوارشدن بر مسند حاكميت شديد به خوبي مي دانيد كه اين حاكميت ستم پيشه, ميوه تلخ «تلاشها» و زدوبندهاي شما و همدستانتان بوده است كه بر موج انقلاب مردم سوار شديد و آن را به بيراهه كشانديد. شما كه داروساز هستيد و در نسخه پيچيدن يد طولايي داريد, مردم داغديده را به حال خود رهاكنيد كه خود تقديرساز مبارزاتشان باشند و سر خود گيريد و از نسخه پيچيدن مجدد براي آنها خودداري كنيد.
آقاي يزدي چرا موقعي كه خميني زنده بود و به فرمان او, فرزندان دلير مردم ايران را هزار هزار تيرباران مي كردند و در پرچم آمريكا دفن مي كردند, سكوت كرديد؟ چرا در آن زمان در كتابتان ـ «آخرين تلاشها, در آخرين روزها» ـ هرگز سخني از زدوبندهايي كه شما و همدستانتان به فرمودة خميني, با «ازمابهتران» داشتيد, به ميان نياورديد و حال كه تابوت ولي فقيه آدمكشان, در پرتو آگاهي و مبارزه مردم آگاه و دلير, روانة گورستان تاريخ شده است, قفل زبان را گشوده ايد و به مصداق «نوشدارو پس از مرگ سهراب», دَم گرفته ايد كه بله خميني از سه كانال مختلف با غربيها ساخت و پاخت داشته است. آيا اين رسم آزاديخواهي است كه بزرگ عمامه دار حكومت آخوندي و دست پروردگانش در پشت صحنه با آمران كشتار مردم زدوبند كنند و دربارة راههاي فريب مردم و به كژراهه انداختن انقلابشان به گفتگو بنشينند و تيرباران و برچسب تروريستي اش نصيب مجاهدين شود؟
ايران آبستن حوادثي تاريخي است و دربرابر مردم دو راه بيشتر وجود ندارد:
يكي, گردن نهادن درازمدت به حاكميت رژيم با باندهاي مختلف آن, و ديگر, تلاش بي وقفه براي سرنگون كردن تام و تمام اين حاكميت با همه جناحهاي رنگارنگش.
كارنامه شما در اين سي سال به خوبي نشان مي دهد كه با تمام وجود در پي حفظ رژيم نكبتبار خميني و بازماندگان او هستيد كه در تزوير و مردمكشي و چپاول گوي سبقت را از امام شيادشان ربوده اند. اما, خواست مشترك اقشار مختلف مردم در تظاهرات و خيزشهايشان در خيابانها, دانشگاهها, كارخانه ها و در هر شهر و روستا, سرنگوني قاطع رژيم آخوندي است. آنها به روشني پي برده اند كه چاره دردهاي درمان ناپذير اجتماعي, جز با سرنگوني تام و تمام حكومت آخوندي ميسر نيست.
آقاي دكتر يزدي مردم ايران مثل شما سرشان را زير برف نكرده اند كه از واقعياتي كه هر روزه با گوشت وخون و رگ و پي خود آن را لمس مي كنند غافل بمانند و عامل همه دردها و رنجها و گرفتاريهايشان را تشخيص ندهند و با خوشنودي و رضايت خاطر ثناگوي حكومتي باشند كه جز تيربختي و فقر و اعتياد و جنگ و ويرانگري و غارتگري و چپاول رهاوردي براي مردم ايران نداشته اند و تشت فعاليتهاي تروريستي شان از بام تمام كشورهاي منطقه فروافتاده است. راستي چرا براي ادامه چند صباح فعاليت سياسي, جاي ظالم و مظلوم را عوض مي كنيد و براي خوشايند قصرنشينان برچسب «تروريسم» كه شايسته خميني و ميراثداران او است به مجاهدين خلق مي زنيد و درنتيجه تيغ جلاد را براي ازميان بردنشان تيز مي كنيد كه گناهي جز مبارزه براي آزادي ندارند؟
آقاي دكتر, بهاي سنگين سياستهاي ويرانگر آخوندها را تا كنون چه كساني پرداخته اند؟ چه كساني در جنگ خانمانسوز هشت ساله قرباني مطامع جنگ افروزانه خميني شده اند؟ چه كساني نوجوانان را كه هريك گل سرسبد خانواده يي زحمتكش بوده اند, براي تحقق شعار «فتح قدس از طريق كربلا», در ميدانهاي مين تكه تكه كردند؟ خاك غم گرفته جبهه هاي جنگ ضدميهني از پيكرهاي كدام جوانان نوباوه فرش شد؟ از پيكرهاي فرزندان شما, رفسنجاني, خامنه اي, يا فرزندان خميني و نوه هاي او؟ چرا فرزندان بستگان شما, ازجمله دامادتان, با همه ادعاهايتان در پيروي از خميني و «مبارزه با استكبار» قدم رنجه نفرمودند. گويا در منطق شما, مرگ حق است اما براي همسايه.
راستي آقاي دكتر, داماد گراميتان آقاي شهريار روحاني چه مي كند, كه در همان اولين بهار آزادي, خميني به نداي درخواست شما درمورد وي لبيك گفت و او را به عنوان سفير كبير ايران در آمريكا منصوب كرد. هنوز چهره شما را به وضوح به ياد دارم زماني كه در اتاق تلفن با كلامي شوق آميز, اين مژده شيرين را به داماد گراميتان اطلاع مي داديد. آقاي دكتر, خميني با اين گونه خاصه خرجيها خوب قابتان را دزديد.
راستي آقاي دكتر, در مكتب «تروريست شناسي»تان چرا سعيد امامي و قربانيان اقدامات تروريستي او را همزانوي هم مي نشانيد؟ چرا حتي جاي ظالم و مظلوم و قاتل و مقتول را عوض مي كنيد و به گردانندگان رژيم رهنمود مي دهيد كه از سازمان ملل بخواهند كه مجاهدين خلق را تروريست بشناسند؟ از شما مي پرسم چه كساني سر دكتر كاظم سامي, وزير بهداري «دولت امام زمان» را در مطبّش با مته سوراخ كردند؟ چه كساني سر داريوش فروهر وزير كار همان «دولت امام زمان» را در كنج خانه اش گوش تا گوش بريدند و تازه به آن هم بسنده نكردند و شكم همسرش را هم كاردآجين كردند و سينه هايش را بريدند و بر روي شكمش نهادند؟
شما در زمان وقوع چنين حوادث ناگواري چرا زبانتان در كام ماند و در انتقاد به تروريسم دولتي كلامي نگفتيد؟ اما حالا كه سيل به پايه هاي كاخ ظالمان افتاده است و دودمان تباهشان در شرف نابودي است, گلو پاره مي كنيد؟ راز اين سياست يك بام و دو هوا در چيست؟
با اين كه مي دانم شما به خوبي از ماهيت قاتلان خبر داريد اما ازشما مي پرسم چه كساني آيت الله لاهوتي و آيت الله آشوري و فاطمه مصباح سيزده ساله را به جوخه تيرباران سپردند يا در زير شكنجه كشتند؟ اگر بخواهم در اين زمينه ادامه بدهم «مثنوي هفتادمن كاغذ شود», اما حيفم آمد كه از اين سؤال بگذرم: آقاي دكتر چه انگيزه يي باعث شد كه شما در اين سن كهولت دوباره پاي به ميدان تلاش براي حفظ رژيم آخوندي نهاده ايد و اين چنين دراين راه آسيمه سر شده ايد؟ نكند امامزاده يي را كه سي سال تمام بر آن جُل و تكه نذري آويزان كرده ايد و اين همه به آن اميد بسته ايد در شرف ذوب شدن و متلاشي شدن مي بينيد؟
اين روزها كه رژيم پا به گور از داخل و خارج در تنگناهاي چاره ناپذير گرفتار است به هر خس و خاشاكي چنگ مي آويزد و هر فسيل نمك سودي را به ميدان مي كشاند تا شايد گرهي از كار فروبسته اش گشوده شود. اما افسوس كه هرنظام, حتي اگر لحظه يي از كشتار و بيدادگري هم دست بازندارد, باز هم اجلي محتومي دارد كه به سر مي رسد و سيل بنيان كني بند از بندش را مي گسلد و كاري مي كند كه «نه از تاك نشاني مي ماند و نه از تاكنشان», و اين رژيم هم از پسلرزه هاي مرگي كه در حركات و سكناتش ديده مي شود گويي به همان اجل محتوم دچار شده است و در فردايي نه چندان دير و دور به گوري مي افتد كه نياكان تاريخيش به آن سرنگون شده است و اين تلاشهاي شما و امثال شما هم در وقوع اين سرنوشت محتوم هيچ سد و راهبندي نمي تواند برپاكند.
البته شما در اين نفس دميدن بر پيكر رژيم محتضر تنها نيستيد. همدستان شما هم سخت سرگرم زدوبند و تلاش و دوندگي هستند. همين يكي دو هفته پيش بود كه چند تن از آنها كه برخي از آنها از قبيل آيت الله ميبدي, حجت الاسلام اعتمادي و شمس الواعظين و چند تن ديگر از مشتاقان و معتادان به اصطلاح «اصلاح طلب» رژيم, با صحنه گرداني آقاي احمد سلامتيان در پاريس جلسه يي با شركت چند ده نفر برگزاركردند و درباره مضار سرنگوني رژيم آخوندي داد سخن دادند و آسمان و ريسمان را به هم بافتند و ورد آخوندشادكن شما را هم از ياد نبردند و از روي كار آمدن «تروريستها» بيم دادند و طبعاً بر چهره تروريستهاي واقعي كه سي سال است خون مردم ايران و مردم منطقه را به شيشه كرده اند و دمار از روزگار مردم ما درآورده اند نامي نبردند و حتي به سفيدسازي چهره هاي پراز نكبت و پلشتي آنها هم پرداختند. اما آقاي دكتر يزدي اين چوب زير بغل دادنها درد چاره ناپذير سرنگوني محتوم رژيم مفلوك را درمان نمي كند و آب رفته را به جوي برنمي گرداند!
آقاي دكتر شما در مصاحبه تان با راديو فردا از سازمان ملل خواستيد مداخله كند و سازمان مجاهدين را با زدن برچسب تروريستي محكوم نمايد. با اين كه به خوبي واقفي كه همان سازمان ملل كه تو خواستار پادرمياني و نجات رژيم محتضر هستي 54بار نقض حقوق بشر در ايران تحت حاكميت آخوندها را محكوم كرده است. آنهايي را كه شما تروريست مي ناميد و از سازمان ملل مي خواهيد آنها را محكوم كند و چشم به راه نابودي آنها هستيد, واقعيت اين سه دهه نشان داده است كه نابودشدني نيستند. دولتهاي اروپايي و آمريكا و تمام حاميان ريز و درشت بين المللي رژيم در تمام اين سالها, چه از طريق دستگاههاي تبليغاتيشان و چه از راههاي نظامي و بمباران كوشيدند كه اين آرزوي ديرينه آخوندهاي حاكم بر ايران برآورده كنند و كمر به نابودي مجاهدين بستند اما از اين گونه ترفندها طرفي نبستند و بور شدند.
آقاي دكتر يزدي ما همه نوع دلال و واسطه ديده بوديم اما شما تافته جدابافته يي هستيد. يادتان هست آن زماني كه پاي آمريكاييها را به نوفل لوشاتو باز كرديد. مگر شما نبوديد كه دست آنها را در دست «نايب» خودخوانده «امام زمان» گذاشتيد و راه به قدرت رسيدن خميني را همواركرديد؟ همان زمان هم خوب واقف بوديد كه با اين كارتان مردم را به چه روزگار سياهي گرفتار مي كنيد. كمي روشن تر بگويم. يادتان هست وقتي آنها مي خواستند وارد خانه محل سكونت خميني بشوند من هم يك پايم را داخل خانه گذاشته بودم اما شما مانع ورود من شديد و گفتيد: نمي شود تو بياييد و در را بستيد. به محمد تركان گفتم خبرهايي است. نگاهي به من انداخت. گفتم در را هُل بده ببينم چه خبر است. در اتاق را هُل داد, اما در بازنشد. گفت: دكتر يزدي در را از پشت بسته است. آقاي دكتر براي ثبت در تاريخ هم شده بگوييد كه در آن ملاقات چه گذشت و چه گفتگوهايي بين فرستادگان دولت آمريكا و خميني مطرح شد. نكند مي خواستيد حساب «وجوه شرعيه» آنها را تصفيه كنيد! يا آنها آمده بودند «شكيات و سهويات» را از «مرجع تقليد شيعيان» بپرسند! يكباره هم كه شده پرده تاريكخانه را كنار بزنيد و بگوييد در آن ديدار چه گفتند و چه شنيديد و خميني چه گفت. بحث بر سر همين سه كلمه است: چه شنيديد و چه گفتيد و خميني چه گفت.
از آن تاريخ سي سال مي گذرد. مردم ثمره آن نسخه پيچيهاي شما را با رگ و پوستشان لمس كردند. شما در آن ديدار از طرف چه كس يا كساني ماٌموريت داشتيد و حالا هم كه تب لرزه مرگ بر پيكر رژيم افتاده است, چه كس يا كساني شما را ماٌمور كرده اند كه چوب زير بغل اين نعش متحرك بشويد؟
آقاي دكتر يزدي نقش شما و همدستانتان در روي كارآوردن روحانيت بر هيچكس پوشيده نيست و امري غيرقابل انكار است. آخوندها در پاريس از يك ايستگاه مترو نمي توانستند بدون راهنما به ايستگاه ديگري بروند, شما بوديد كه راههاي زدوبند را به آنها آموختيد و آنها هم البته اين كاره بودند. خبري را براي خميني برده بودم. از خانه روبه رو به طرف اتاق تلفن در حركت بودم. آقاي دكتر يزدي شما نزديكيهاي پله ايستاده بوديد. مرا صداكرديد: «محمودآقا»! دركنار شما حاج مهدي عراقي, محمد رفيقدوست و ده پانزده نفر ديگر جمع شده بودند. رو به من گفتيد ببينيد اين آقايون چكار مي كنند. احمد تورند و محمد پويان ـ تروريستهاي آن زمان!ـ از لندن به پاريس آمده بودند (احمد تورند بعد از انقلاب 57 به مجاهدين خلق پيوست و به دست عوامل خميني بعد از 30خرداد 60تيرباران شد). از طرفداران انجمن مسلمانان آمريكا ـ رقباي آن دوران شما ـ اعلاميه پخش مي كردند. گفتم: چه خبر است؟ چي شده؟ شما گفتيد: دارند اينجا اعلاميه پخش مي كنند؛ يعني در حياط نوفل لوشاتو. به آنها گفتم اعلاميه هايتان را بدهيد ببينم. نسخه يي از آن را گرفتم. افشاگري عليه كشتار عوامل رژيم شاه در ديماه 1357بود. به آنها گفتم بقيه اعلاميه هايتان را هم بدهيد و شروع كردم به پخش كردن اعلاميه ها و فرياد زدم آزادي براي همه. در حالي كه شما خيره خيره به من نگاه مي كرديد.شما كه جقّه دبيركلي «نهضت آزادي» را يدك مي كشيد براي ديگران, حتي در پاريس حق اعلاميه پخش كردن قائل نبوديد, اين چه «نهضت» و چه «آزادي» است. به چه دليل بايد ديگران بيايند در زير بيرق شما؟ چگونه به خودتان حق مي دهيد كه گروه ديگري را صرفاً به خاطر حفظ موقعيتي كه داريد و حفظ رژيمي كه سرنوشتتان را به سرنوشت آن گره زده ايد, مارك تروريستي بزنيد و خواستار نابودي آن بشويد؟ چرا كينه عميقتان را نثار گروهي مي كنيد كه در اين سي سال براي رهاندن مردم از چنگ رژيم ولايت فقيه, دهها هزار شهيد داده اند و در زير سخت ترين فشارها و تنگناها از پايداري در اين راه دست نكشيده اند. شما داور بي طرفي نيستيد, بلكه جانبدار رژيمي هستيد كه در كشتار و آزار مردم بي پناه و بر باد دادن سرمايه هاي ملي و دستمايه هاي مردم همتايي ندارد.
شما در اوايل سال 1356 از آمريكا به نجف آمديد و من براي اولين بار شما را در آنجا ديدم. شام را در منزل اسماعيل فردوسي پور روي پشت بام خورديم. با شما تا صبح راجع به جنبش فلسطين و نقش حافظ اسد در كشتار فلسطينيهاي اردوگاه تل زَعتر صحبت كردم. شما از موسي صدر, دست نشانده حافظ اسد, قصاب مردم فلسطين در اين اردوگاه دفاع مي كرديد و آن كشتار را لاپوشاني مي كرديد و گروههاي فلسطيني را مسئول اين كشتار مي شمرديد. امروز هم از حكومت ولايي و از سيدعلي خامنه اي, قصاب مردم ايران دفاع مي كنيد و قربانيان اين رژيم را تروريست مي ناميد. شما نمي توانيد جاي ظالم و مظلوم را عوض كنيد. مردم ايران با گوشت و پوستشان ظلم اين رژيم آخوندها را لمس كرده اند و با مبارزه بي وقفه و خونبارشان در اين سي سال بسا زنجير اسارت و بردگي اين رژيم را بازكرده اند. مردم از نظامي كه شما يكي از تثبيت كنندگان پايه هاي آن بوده ايد, زخمهاي عميق و فراموشي ناپذيري بر اندام و جان خود دارند. يكبار هم شده با مردم روراست باشيد و بگوييد بارديگر در تدارك چه جهنم ديگري براي مردم داغدار ايران هستيد.
آقاي دكتر داروساز! براي علاج بيماري حاكميت قرون وسطايي آخوندي, مبارزه مسلحانه علت نيست, معلول حاكميت سركوبگر است و همين حاكميت وقتي همه راههاي مبارزه سياسي مسالمت آميز را بر روي آزاديخواهان بست و فضاي اختناق مطلق را بر جامعه حاكم كرد, مبارزه مسلحانه را بر مبارزان راه آزادي تحميل كرد و گرنه هيچ انسان عاقلي مزاياي مبارزه مسالمت آميز را داوطلبانه رها نمي كند و تن به رنج و زندان و دشواريهاي كمرشكن مبارزه مسلحانه نمي دهد.
شما در سالهاي پيش از انقلاب, مبارزه مسلحانه با رژيم شاه را مشروع مي دانستيد و اعتقاد به چنين مبارزه يي را مايه افتخار خود مي دانستيد و اخبار مربوط به آن را در نشريه تان پخش مي كرديد و اين مساٌله سرمنشاٌ اختلاف شما با افراد و گروههايي بود كه داراي چنين اعتقادي نبودند. رفقايتان, امثال مصطفي چمران, براي آموزش جنگ چريكي به الجزاير سفر كردند, آيا شما آنها را هم تروريست مي دانيد؟
اگر مبارزه مسلحانه با رژيم شاه مشروع بود, چرا با رژيم آخوندي فعلي حاكم بر ايران كه هزاربار از رژيم شاه جنايتكارتر است و 54بار در ملل متحد به خاطر نقض وحشيانه حقوق بشر محكوم شده است, مشروع نمي باشد؟
شما و رژيمي كه شما حفظ آن را از اهّم وظايفتان مي دانيد و مقاومت مشروع دربرابر رژيم حاكم بر ايران را تروريست مي خوانيد, دولتهاي غربي و كمپانيهاي نفتي نيز كه در اين سي سال منافع كلاني از قِبل اين حكومت نصيبشان شده است, قربانيان رژيم را در ليستهاي تروريستي برده اند و آنها نيز آنها را تروريست مي خوانند, آيا هيچ فكر كرده ايد كه اين همنوايي چه معني مي دهد و آبشخور مشترك اين همنوايي از كجاست؟
اين نامگذاري گروه شما سابقه ديرينه دارد. «نهضت آزادي» كه در زمان حيات خميني نيز به گفته دبيركل آن روزي اش ـ مهندس بازرگان ـ حاضر شده بود تن به «حيات خفيف خائنانه» بدهد اما از رعايت خط قرمزهاي رژيم دمي غافل نماند, قربانيان كشتار وحشيانه تابستان 1367 را كه حتي آيت الله منتظري به علت اعتراض به آن مغضوب خميني شد, «غيرملي» ناميد و از زبان دبيركل آن روزش گفت: از نيروهاي «ملي» كسي كشته نشده است. هركسي كه با الفباي سياست اندك آشنايي داشته باشد مي داند كه معني اين كلام آن است كه اعدام شدگان قتل عام تابستان 67 «تروريست» هستند و در نتيجه سزاوار اعدام. آقاي دبيركل! چند ده هزار زنداني سياسي در قتل عام تابستان 67 به چه گناهي اعدام شدند؟ شما در آن ماههايي كه هزاران خانواده به عزاي جگرگوشگانشان خون گريستند به چه كاري مشغول بوديد كه اكنون امروز به ياران و همرزمان همان قربانيان باوقاحت تروريست مي ناميد؟ آيا آن قربانيان تروريست بودند يا آنهايي كه در فاصله يكي دوماه, چندده هزار زنداني سياه بي گناه را بدون محاكمه, با قساوتي بي نظير, حلق آويز كردند؟
آقاي دكتر! شما امروز مي خواهيد جاي قربانيان را با يك رژيم سركوبگر عوض كنيد. دكتر مصدق در دادگاه بين المللي لاهه گفته بود: «ما در اين ره نه پي عزّت و جا آمده ايم», اما به نظر مي رسد كه شما در اين راه پي عزت و جاه آمده ايد. برايتان بسيار متاٌسفم. خميني در چندماه پيش از نشستن بر مسند ولايت از شما براي ترجمه و لابيگري استفاده كرد. شك ندارم اگر صادق قطب زاده زنده بود, همه ماجراهاي پشت پرده را رومي كرد و مشتهاي «جوفروشان گندم نما» وامي شد, به همين دليل هم خميني دستور داد او را تيرباران كنند. اما شما هرگز پايتان به زندان حكومت «ولايي» نرسيد. مي توانيد بگوييد چرا؟
مردم ستمكشيده ايران از شما انتظار دارند ماجراهاي پشت پرده يي را كه در نوفل لوشاتو, ميان خميني و همانهايي كه بعدها به آنها مي گفت «استكبار جهاني», رخ داد و شما از آن باخبريد, افشاكنيد. شما بانك اطلاعاتي آن دوران هستيد و از همه جزئيات قضاياي پشت پرده خبرداريد. خميني, پسرش احمد, دامادش اشراقي, و اطرافيان آخوندش امثال علي اكبر محتشمي پور, اسماعيل فردوسي پور, محمدحسين املائي, سيدمحمدعلي موسوي و آخوندهايي كه از ايران به فرانسه آمده بودند, نظير موسوي خوئيني ها و لاهوتي , هيچكدام با زبان انگليسي و فرانسه آشنايي نداشتند كه بتوانند با «ازمابهتران» كه به ديدار خميني مي آمدند, صحبت كنند. من و افراد ديگري كه در آن روزها شاهد قضايا بوديم, مي ديديم كه تمام مسائل آن روزها از كانال شخص شما, آقاي دكتر يزدي, مي گذشت. حتي خود شما به من گفتيد خبرهايي كه از ايران مي رسد و مي خواهيد به خميني برسانيد, پيش از اين كار آنها را به رؤيت من برسانيد و اگر كسي خواست خميني را ببيند مرا در جريان قراردهيد. شما بوديد كه خارجيها را نزد خميني مي برديد. يادتان هست كه شما براي ديدار ابراهيم قليلات, رهبر گروه مرابطون لبنان و همراهانش با خميني وقت تعيين كرديد. صادق قطب زاده به خميني خبرداد و خميني به خاطر اختلافات موسي صدر با قليلات در لبنان به اشراقي گفت كه به شما بگويد او را به حضور نمي پذيرد. شما همه خارجيها را نزد خميني مي برديد.
جهت يادآوري مي گويم. همسرم ـ مهناز جوان خوشدل ـ كه در همان خانه خميني و خانواده اش, روبروي باغچه آقاي مهدي عسكري در نوفل لوشاتو, زندگي مي كرد, مي گفت: وقتي خميني مي خواست براي مصاحبه از اتاقش به اتاق ديگري برود, همسرش بتول خانم به او مي گفت: جواب سؤالها را خوانده اي؟ خودت را آماده كرده اي؟ خميني مي خنديد و مي گفت: بله. بعد وارد اتاق مصاحبه مطبوعاتي مي شد. آقاي يزدي, بي هيچ پرده پوشي بگوييد جه كساني جواب آن سؤالات را براي خميني آماده مي كردند؟ چرا خاموش هستيد و حقايق را به مردم نمي گوييد؟ اگر خود خميني مي خواست سخن بگويد طرح اقتصاديش همان بود كه بعدها در قم گفت: «اقتصاد مال خر است». «ما براي خربزه انقلاب نكرديم»! شما بوديد كه بلندگو را جلو دهان او نگه مي داشتيد و فرمايشات گهربار! «امام» را براي خبرنگاران خارجي ترجمه مي كرديد. يادتان هست كه هميشه نگران بوديد كه از قافله عقب نمانيد. هيچ فكركرده ايد كه چرا بايد مردم دردمند ايران بهاي اقدامات شما را با سنگين ترين وجه بپردازند؟
آقاي دكتر يزدي! در آن روزها شما مفتخر بوديد خميني و روحانيت «مبارز» را كشف كرده ايد و براي جاانداختن آنها در انظار داخلي و جهاني سر از پا نمي شناختيد. مرتب با خبرنگاران سرگرم مصاحبه و گفتگو بوديد و تصوير خميني و روحانيون همراه او را در ماه نقش مي كرديد و شما هم بوديد كه براي ديدار و مصاحبه با خميني به خبرنگاران و مراجعان وقت تعيين مي كرديد. در يكي از روزها خبري از ايران آمده بود. من آن را نزد خميني بردم و ضمن گفتگو به او گفتم: كساني هستند كه خودشان را نماينده و سخنگوي شما معرفي مي كنند ـ منظورم به طور مشخص شخص شما بود. خميني فكري كرد و گفت: خوب, راه حلش چيست؟ گفتم: به نظر من بهتر است شما اعلام كنيد سخنگو و نماينده يي نداريد. گفت: چطور و چگونه؟ گفتم: به نظرم بهترين راه اين است كه روي كاغذي به زبانهاي خارجي بنويسيم كه شما سخنگو و نماينده نداريد و آن را به ديوار بچسبانيم. گفت: شما اين كار را انجام دهيد. به او گفتم: البته ديگران از اين كار راضي نخواهند بود گفت: مهم نيست. به اتاق تلفن رفتم و بر روي كاغذي به زبانهاي فارسي, انگليسي و فرانسه اين مطلب را نوشتيم و در راهرو به ديوار چسبانديم. ساعتي بعد ديديم كاغذها از ديوار كنده شد. دوباره آن را نوشتيم و به ديوار چسبانديم. آقاي يزدي يادتان هست كه شما از اين كار چقدر آزرده خاطر شديد؟ شما خوب خبر داريد كه خميني به تنهايي از عهده انجام هر كاري عاجز بود ولي وقتي به او مي گفتند خط را مي گرفت و انجام مي داد.
آقاي دكتر يزدي! اعتماد خميني به شما, چه در دوران اقامتش در فرانسه و چه در اوايل پيروزي انقلاب, بر كسي پوشيده نيست. آگاهي شما به همان مسائل پشت پرده ميان خميني و آمريكاييها بود كه امنيت شما را در حكومت آخوندها تضمين كرد. مردمي كه در حكومت سي ساله خميني و ميراثداران او, هستي و خانمانش برباد رفت, از شما انتظار دارند, نگفته ها و رازهاي نهفته را برملاكنيد تا چهره واقعي داعيه داران, بهتر شناخته شود و «تا سيه روي شود هر كه در او غِش باشد». با نوشتن همه حقايق باري كه بر دوشتان سنگيني مي كند به زمين بگذاريد و به قول معروف حُر شويد و به مردم بپيونديد. خواهيدديد كه زيباترين روز زندگيتان همان روز خواهد بود. نسلهاي آينده بايد بدانند كه چگونه انقلاب آزاديخواهانه مردم ايران به دست چند آخوند ستمگر به تاراج رفت. و اين حق مسلّم انهاست. اگر شما هم نگوييد ترديدي ندارم كه روزي كه آن هم چندان دور نيست, ريز تمام مسائل پشت پرده آشكار خواهد شد و تمام كساني كه در سيه روزي مردم ايران نقش داشتند, دستشان رو خواهد شد و مردم دوستان و دشمنان واقعي شان را خواهند شناخت و نفرين ابدي نصيب آنهايي خواهد شد كه با گرگ دنبه مي خوردند و با چوپان گريه مي كردند.
حسین اخوان توحیدی ـ 18تیرماه 1387

افشاگری ابراهیم یزدی سی سال پس از مذاکرات مخفیانه با سولیوان!

در اردیبهشت ماه هزار و سیصد و پنجاه و هشت مؤتلفه يی ها که تازه حزب جمهوری اسلامی را تشکیل داده بودند، در مساجد برای پیوستن به حزب جدیدالتأسیس تبلیغ می نمودند و در همین رابطه برای سید محمد بهشتی از مؤسسین حزب در مسجد آذربایجانیها در تهران برنامه سخنرانی و پاسخ به سؤالات گذاشته بودند. سیدمحمد آل احمد و حسین متین و... نزد من آمدند و ضمن سخناني گفتند اگر سؤالی در رابطه با حزب جمهوری اسلامی و روحانیت مبارز دارید بیايید در مسجد آذربايجانيها برنامه پاسخ به سؤالات هم می باشد. میخواستند به اصطلاح ما را هدایت نمایند. در آنروزها پاسخ به سؤالات باب روز بود. آخوندهايی که همیشه، یکطرفه منبر می رفتند، حالا ناچار شده بودند روشنفکرنمايي كنند و از این گونه نمایشها بگذارند. به مسجد آذربایجانیها رفتم. داخل شبستان حدود دویست نفر نشسته بودند. اکثراً مؤتلفه يی ها بودند. بغل دست من عسكر اولادی نشسته بود. کمی آنطرف تر حاج مهدی شفیق، سید محمود میرفندرسکی، اسدالله لاجوردی، حاج ابوالفضل توکلی بینا... بهشتی روی منبر چهار پله يی نشسته بود و با ژستي شاهانه سخنراني مي كرد. باورش شده بود که انقلاب بخاطر او که در رژیم شاه معاون وزیر بوده، انجام گرفته است. فخر میفروخت و صاحب انقلاب شده بود و دايه دلسوزتر از مادر. برای همه خط و نشان می کشید. مي گفت ايادي و دست نشاندگان خارجی میخواهند انقلاب اسلامی را از مسير الهي آن منحرف كنند و ما چنين اجازه يي را به آنها نخواهيم داد. مي گفت ما از فساد و ارتشاء جلوگيري خواهيم كرد و برای قطع انگشتان دست سارقين و مفسدين ماشین برقی به آلمان سفارش خواهيم داد. راه ما «نه شرقي – نه غربي- جمهوري اسلامي» است. انحراف از اين راه قابل اغماض و چشم پوشي نيست و روحانیت بايد مواظب باشد كه غرب زده ها و شرق زده ها مردم را گول نزنند.
وقتي بهشتي سخنانش تمام شد، اعلام كرد كه: حالا نوبت پاسخ به سؤالات است هر کسی سؤالی دارد روی کاغذ بنویسد. سؤالی از سمت راست مسجد بطرف منبر دست به دست جلو رفت. سؤال دیگری هم دست به دست به سخنران رسید. بهشتی عینک به چشم زد و شروع به خواندن سؤالها نمود. سؤال اول اين بود: «رابطه شما با سپهبد مقدم رئیس ساواک و ارتشبد قره باغی رئیس ستاد ارتش شاه چه بود؟» مکثي کرد و در جواب گفت: «هیچ». بعد رفت به سراغ سؤال دوم. کاغذي که چهارتا شده بود باز کرد و خواند. «رابطه شما با سولیوان و هایزر چه بود؟ لطفا توضیح دهید». داخل شبستان را سکوت سنگینی فراگرفت. رنگ بهشتی سرخ شده و دست و پایش را گم کرده بود. برای اولين بار بود که بهشتی را در چنین وضعیتی دیدم. در پاسخ گفت: «هیچ چیز» و بلندگو را با عصبانیت کنار گذاشت و با حالتي طلبکارانه با گفتن «والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته» ختم پرسش و پاسخ را اعلام کرد و با عصبانیت از منبر پايین آمد. جمعیت روی پا ایستاده بود. اسدالله بادامچیان به من نگاه کرد. حاج مهدی شفیق رو به من كرد و گفت: سؤال از کدام طرف رفت؟ دست چپ مسجد را نشان دادم. یکی گفت: آقا کسی که سؤال را داد از مسجد بیرون رفت. من هم وسط مسجد در کنار آنها نشسته بودم و صحبت میکردم. سید رضا نیّری، که رئیس کمیته امداد امام شده بود و پوستتخت را در زیرزمین سابق مجلس شورای ملی در بهارستان انداخته بود، از اين كه بند را لو داده بودند، خود را باخته بود. آخر او هم انقلابیِ بعد از انقلاب بود. دکان فرشفروشیاش در انتهای بازار کفاشها را رها کرده بود و تماموقت، به اصطلاح، خدمتگزار امام امّت شده بود و با میلیون ها دلار از پول بیت المال که در اختیارش گذاشته بودند، كبكش خروش مي خواند و حالا مدّعي انقلاب شده بود و میخواست نگذارد انقلاب از مسیري كه مدّنظرشان بود، خارج شود. با موتلفه يی ها خداحافظی کردم و از مسجد خارج شدم. کسی که سؤالات را به جلو رد کرده بود دم در مسجد ایستاده بود و رنگش مثل گچ سفيد شده بود.
روبروی مسجد آذربایجانیها فرش فروشی آقای علی منوچهری بود. پيش او رفتم و ضمن سلام و احوالپرسی به او گفتم مگر شما داخل شبستان مسجد نبودید؟ گفت نه. چه خبر؟ گفتم موقع پرسش و پاسخ يكي از آقای بهشتی پرسيد: آیا شما با سولیوان رابطه داشتيد؟ با تعجب گفت: سبحان الله و خندید... همانروز این خبر در سطح بازار تهران - که آخوندها آنجا را پایگاه سنتی خود میدانستند- پخش شد. در همان روزها من سري به قم زدم. شام مهمان سید حمید روحانی (سید صادق زیارتی)، نویسندة تحلیل نهضت امام خمینی بودم. صحبت از بهشتي شد. گفت: سند دارم که بهشتی ماٴمور سازمان سیا است. گفتم چرا رو نمی کنید؟ او صاحب انقلاب شده است. گفت هر موقع که وقتش شد افشا خواهم کرد.
اوائل انقلاب محمد منتظری، پسر آیت الله منتظری، مجله الشهید را منتشر میكرد و در آن نشریه از بهشتی باعنوان «آیت الله راسپوتین» نام مي برد. خمینی از این كه مي ديد بهشتي، دستیار اصلی او و مسئول بند و بستها با «استكبار جهاني»! منفور خاص و عام شده است، بسيار رنج مي برد. او می پنداشت حقايق پشت پرده را برای همیشه می توان کتمان كرد یا وارونه جلوه داد.
آقای ابراهیم یزدی، يكي از گردانندگان اصلي اينگونه بندوبستهاي پنهاني پس از گذشت سي سال از نشست گوادلوپ حقايقي را كه سالها سعي در كتمان آن داشتند، در مصاحبه با مرتضی کاظمیان افشا مي كند. او در اين مصاحبه كه زير عنوان «انقلاب اسلامي و نشست گوادلوپ» در سايت «ايران گلوبال»، به تاريخ 26 آذر1386، درج شده است، مي گويد: «...به نظر من مهم ترین سند و حلقه مفقوده در ارتباط با امریکا مذاکراتی است که مرحوم بهشتی مستقیماً با سولیوان در تهران داشته است. در آن زمان رهبران انقلاب از سه کانال با امریکا ارتباط داشتند. يك كانال در فرانسه بود که مدارکش منتشر شده است. یک کانال در ایران توسط شورای انقلاب، مهندس بازرگان، آیت الله موسوی اردبیلی و دکتر سحابی با سولیوان بود. کانال سوم ارتباط و مذاکرات مستقیم دکتر بهشتی با سولیوان بود. استمپل در کتابش هر دو کانال ارتباطی در تهران را شرح می دهد. اما دربارة مذاکره بهشتی با سولیوان چیزی ننوشته است. من در مناظره يی که در اردوی تابستانی سال هزار و سیصد و هفتاد و هشتِ انجمن اسلامی دانشجویان امیرکبیر با آقای مهندس عبدی داشتم، به او گفتم سفارت امریکا را گرفتید، خُب، اسناد مذاکرات بهشتی با امریکايی ها کجاست؟ آن جا آقای عبدی جواب روشنی به این پرسش نداد ولی بعدها در جای دیگری جواب داده و گفته است آن چه فلانی می گوید درست است. ما اسناد مذاکرات آقای بهشتی با سولیوان را بدست آوردیم ولی آنها را به آقای خمینی ارائه دادیم. آقای خمینی به آنها نگاه کرد و گفت آقای بهشتی عضو شورای انقلاب است و حالا لازم نیست آنها را پخش کنید. این مهم است که ببینیم مضمون آن گفتگوها چه بوده است و چه چیزی در آن سندها است. بالاخره بعد از بیست و چند سال آقایان باید بیایند و بگویند محتوای آن مذاکرات چه بوده است. ضمناً مذاکراتی که دکتر بهشتی با سولیوان داشت بدون اطلاع شورای انقلاب بود و مهندس بازرگان و آیت الله موسوی اردبیلی از این مذاکرات اطلاعی نداشتند. یک نکته دیگر را هم لازم به ذکر می دانم که آقای دکتر بهشتی چند ماه بعد - قبل از سفر من به نجف و بعد به پاریس- به امریکا آمد. مدتی هم پیش من در هوستون بود و بعد از آن جا یک ماهی به واشنگتن و نیویورک رفت. ایشان در جلسات ایرانی ها در واشنگتن و یا نیویورک حضور نیافتند و خبر نداریم که آقای بهشتی آن یک ماهی که در واشنگتن یا نیویورک بود چه کار می کرده است. آیا در آنجا تماس و مذاکراتی هم بوده است یا نه. این هم یک سؤال کلیدی و اساسی است... به نظر من این مهم است که همزمان با مذاکره شورای انقلاب با سولیوان دکتر بهشتی هم جداگانه با سولیوان مذاکره می کرده است»
خمینی استاد زد و بند با «استکبار» در دوران انقلاب بود و بعد از انقلاب نیز این زدوبندها ادامه یافت. نمونه اش رابطة پنهانی با اسرائیلی ها و خرید اسلحه و ماجرای ایران گیت و مک فارلن، که همه از آن آگاهند. مهمترین نکته حائز اهمیت و آموزنده این است که در همان حالی که خمینی به اصطلاح سردمدار مبارزه با «شیطان بزرگ» شده بود و دیگران را متهم به ارتباط با «شیطان بزرگ» می نمود و دم از مبارزه با امریکا می زد و شعار معروفش که «آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند»! را میداد،به دستور او آخوندها مشغول زد و بند با همان «شیطان بزرگ» بودند.
ابراهیم یزدی در این مصاحبه گوشه هایی از زدوبندهای پنهانی را که تا بحال انجام شده، بازگو کرده است. مطمئنا روزی فرا میرسد که همه پرده ها بالا بروند. آنموقع معلوم می شود که چه کسانی و چه آخوندهایی نوکر بیگانگان بودند. همانهایی که اجساد تیرباران شدة عزیزان مردم را، با عنوان مزدوران سیا، در پرچم امریکا می پیچیدند و دفن مینمودند.

یادمانی از آن روزها

از دوران بن و بستهای پنهانی که خمینی را بر تخت خلافت نشاند، بیست و نه سال گذشت؛ بیست و نه سال همراه با داغ، فراق، زندان، شکنجه، تبعید و ترور و اعدام که تا همین امروز نیز ادامه دارد و هر روز صبح خانواده هایی در پشت درهای بسته زندانهای مخوف اوین و گوهردشت و دهها زندان دیگر، منتظر خبر یا دیدار عزیزانشان هستند.
خمینی در پاریس میگفت طلبه یی بیش نیستم. به قم میروم و مشغول ارشاد می شوم. اما به جماران رفت و همانجا مُرد. در هواپیما از او سؤال شده بود، چه احساسی دارید؟ گفته بود «هیچ». راست گفته بود. در برابر اشک مادران داغدار که آنها را ماتم زده نموده بود هیچ احساسی نداشت. از پله های هواپیما که پایین آمد همه چیز عوض شد. به بهشت زهرا رفت و ضمن سخنانی بر این نکته تأکیدکرد که «شاه قبرستانها را آباد کرد». در صورتی که خود او قبرستانها را آبادتر کرد. همان قبرستان امروز به شهر خاموشان تبدیل شده است. اهالی این شهر به خون خفته، که پژواک صدایشان در سراسر ایران طنین افکن است، در پای جوخه های مرگ و خون، آن هم برای به حکومت نشاندن «امام»ی با چوخه های دار، با فتوای سنگسار و دست بریدن برای آفتابه دزدها، چشم در آوردن و از کوه پرت کردن. مثل این که همین دیروز بود که خوشحال بودیم که از دست شاه و ساواک جهنمی اش خلاص شدیم. اما امروز شاه عمامه دار دیگری و البته به مراتب ستمگرتر، آدمکش تر و ضعیف کش تر بر همان تخت سلطنت جلوس نموده است. با اطلاعاتی ها و «سربازان گمنام امام زمان»ش می خواهد بر محروم ترین اقشار جامعه حکومت کند و فتواهای او توسط رادیوهای دولتی خارجی حلوا حلوا می شود.
در سالروز به تخت خلافت نشستن خمینی میخواهم یادی کنم از چندتن از کسانی که برای دیدار خمینی به نوفل لو شاتوی در حومةپاریس آمدند و از او حمایت نمودند و یا در ایران برای حمایت از او فعال بودند و سرانجام به دستور خمینی، خامنه ای، احمد خمینی، رفسنجانی، موسوی اردبیلی، موسوی خوئینی ها و... اعدام یا ترور شدند یا گرفتار زندان و شکنجه و تبعید. صرفنظر از اعتقادات سیاسی یا مذهبی آنها. غرض بیان این نکته است که خمینی وقتی بر اریکة قدرت تکیه کرد برای حفظ آن حتی به نزدیکانش هم رحم نکرد. مطمئنا اگر ما مردم ایران، مثل امروز، با چهرة و خطر ارتجاع آشنا بودیم به چنین سرنوشتی دچار نمی شدیم. یاد و خاطره زنان و مردان مجاهد و مبارز، قهرمانان خلق که پای جوخه های آتش ایستادند و در گورهای دسته جمعی نیمه جان دفن شدند، گرامی باد!
این رژیم ویروسی است که بر جان ملت ستمدیده ایران خصوصا کارگران و محرومین و زحمتکشان افتاده است. هر روز از آنها قربانی میگیرد. باید کاری کرد. باید به یاری محرومین فراموش شده بشتابیم تا از شرّ این حکومت سرطان زا نجات پیدا کنیم. این تنها راهی است که در پیش روی ماست. با اتحاد و مبارزه باید زنجیرهای دست و پای زحمتکشان را باز نمود. این زنجیرهای اسارت و بردگی خود بخود باز نخواهد شد.
- ایت الله لاهوتی زندانی سیاسی رژیم شاه، در نوفل لوشاتو در اتاق تلفن نشسته بود. انسانی وارسته بود. خمینی درباره او در نجف به من گفت: من لاهوتی را بزرگ کرده ام. او بعد از سی خرداد هزار و سیصد و شصت همراه با پسر مجاهدش در زندان اوین زیر شکنجه به شهادن رسید.
- داریوش فروهر به فرانسه و نوفل لوشاتو آمده بود. خمینی با او دیداری داشت. او و همسرش را در خانه مسکونی شان با ضربات کارد تکه تکه کردند. در اوج رسوایی قتلهای زنجیره ای خاتمی وعده پیگیری قتلها و دستگیری و مجازات عاملان آنها را داد، اما آب از آب تکان نخورد و همة آن وعده ها فریبی بیش نبود. آخر مگر چاقو دسته خودش را می برد؟ باید به آنها که به این امامزاده ها دخیل می بندند گفت تا کی خودتان را گول میزنید؟
محمد منتظر، شاعری بود که سرود «خمینی ای امام» را ساخت. در زندان زیر شکنجه های گوناگون دچار بیماری روانی شد و خاطرات او منتشر شده است. او رفیق حاج حسین پابرهنه بود و مجددا چند سال قبل وی را دستگیر کردند.
- صادق قطب زاده جزء سه نفری بود که کارهای آن روز خمینی را سرو سامان میدادند: (یزدی، بنی صدر و قطب زاده) البته حسن حبیبی هم نیز با اینها بود. قطب زاده از طرف خمینی راجع به اوضاع آنروز ایران تحلیل نوشت و به وزارت خارجه فرانسه داد تا در گوادولوپ نظرات او مطرح شود و غرب تصمیم به قطع حمایت از شاه را نمود و برای آمدن خمینی چراغ سبز دادند و تصمیم نهایی را گرفتند. قطب زاده بدستور شخص خمینی تیرباران شد تا اسرارش فاش نشود. شاید آخوندها خودشان را به نفهمی میزنند. ژیسکاردستن رئیس جمهور سابق فرانسه چند سال قبل گفته بود همه مذاکرات و قول و قرارها در وزارت خارجه فرانسه ثبت شده است. یعنی در آینده در افکار عمومی قرار خواهیم داد.
- دکتر کاظم سامی، رهبر جنبش جاما و وزیر بهداری در دولت بازرگان (دولت امام زمان) به دستور خمینی و به دست اصلاح طلبان امروزی که سینه چاک آزادی شده اند در مطبّش با ضربات کارد سلاخی به شهادت رسید و محتشمی اعلام نمود که قاتل وی در حمام در اهواز از دوش خود را حلق آویز کرده است.
- ناصر قشقائی در نامه یی به تاریخ آذرماه هزار و سیصد و پنجاه و هفت از خمینی حمایت کرد. خمینی جواب او را با احترام داد. بعد از انقلاب در فارس در ملأعام وی را حلق آویز کردند و جسد او را چند روز بر چوبه دار به نمایش گذاشتند.
- آقای گلزاده غفوری نماینده اول تهران در اولین دوره مجلس بعد از انقلاب، بعد از شروع سرکوب دگراندیشان به مجلس آخوندی نرفت و چهار تن از فرزندان برومندش به خاطر حمایت از مجاهدین تیرباران شدند و خود خانه نشین شد.
- احمد تورنه، نماینده انجمن دانشجویان مسلمان از انگلستان به نوفل لوشاتو آمده بود. بعد از انقلاب به مجاهدین خلق پیوست و دستگیر و تیرباران شد.
- اصغر ناظمی که از انگلستان برای دیدار خمینی به نوفل لوشاتو آمده بود به دستور خمینی او و همسرش منیره رجوی با داشتن دو فرزند خردسال در زندان اوین تیرباران شدند و آخوندها از کینه یی که از این خانواده داشتند برادر وی علی ناظمی را نیز تیرباران کردند.
- حاج خلیل رضائی که خمینی و سران حکومت به خاطر آشنایی با او قبل از انقلاب افتخار مینمودند و از مؤسسین کانون حقوق بشر در ایران بود، در تبعید به رحمت ایزدی پیوست.او به خاطر حمایتش از مجاهدین شدیداً مورد غضب خمینی و تمام دارودسته های تازه به دوران رسیده بود. او ایستاده از این دنیا رخت بربست و آرزوی آخ را بر دل خامنه ای و بیت العنکبوت و همه دلالان ارتجاع گذاشت.

نسل جوان مبارز بدانید خمینی در عراق پشه را نمی کشت ولی وقتی به قدرت رسید روی همه جنایتکاران تاریخ را سفید کرد. اگر یک قدم از ارتجاع جلوتر نباشید فردا سرتان بعنوان جاسوس نئوکان ها و موساد بالای دار است.
او انتقام عقده های تاریخی اش را با کشتار بیگناهان می گرفت. بارها در سخنرانی هایش گفته بود در گذشته آخوند را سوار تاکسی نمی کردند و گفته بود در اتوبوس نشسته بودم، ماشین پنچر شد و راننده به او گفته بود نحوست این آخوندها ما را گرفت.
طی این سالهای سیاه همه کسانی که از خمینی و همدستانش حمایت نمودند، در جنایات آنها شریک بوده و هستند. شک نکنید به پایان این شب سیاه رسیده ایم و روسیاهی به توابین و خائنینی که چاقوی رژیم ولائی را روی گردن قربانیان تیز می نمایند، خواهد ماند و این شعارهای دانشجویان مبارز و تظاهرات های کارگران، معلمان و زنان در سراسر ایران صدای شکسته شدن استخوانهای رژیم پوسیده و قرون وسطایی است.
رژیم آخوندی در دهه هزار و سیصد و شصت و هزار و سیصد و هفتاد برای کشتار مخالفان در خارج کشور از تروریست های حرفه ای استفاده می کرد. آنها را به همین منظور به خارج اعزام می نمود تا در گروه های مخالف نفوذ و سپس ترور نمایند. اما بعد از حکم دستگیری خامنه ای، رفسنجانی، ولایتی، فلاحیان و... در دادگاه میکونوس متوسل به خط توّابین شد. رژیم طی این سالها همان شبکه های اطلاعاتی ترور را به توابین وصل نموده است تا انجمن های دست ساز حمایت از پناهندگان یعنی قربانیان رژیم درست نمایند. سایت براه بیاندازند و... وظیفه اصلی از دور خارج نمودن مبارزین بهر شیوه ئی می باشد. خط چنین است که هر گروه مبارزی که علیه رژیم آخوندی فعالیت می نماید زیر ضرب همان شبکه های ترور می رود. با دیگران فعلاً کاری ندارد. دیروز با گلوله در خیابانهای اروپا اقتدار خامنه ای، رفسنجانی را نشان می دادند، امروز با گسترش انجمنهای ساخته و پرداخته وزارت اطلاعات. بودجه اینها از جیب مردم ایران تأمین می شود تا قربانیان نظام را با حرفهای هزاربار تکرار شده وزارت اطلاعات سرگرم کنند. در همان حال آخوندها چوبه های دار را در سراسر ایران برپا و با خون جوانان گرم نگاه دارند. این بار حواسمان جمع باشد. آنها که مشغول زد و بند هستند فریاد آی دزد بر می آورند..
در همه اعلامیه های خمینی صحبت از عوامل استکبار به میان می آمد. آخوندها درسهایشان را خوب بلد هستند تا دیگران را با دعواهای خودساخته سر کار بگذارند. به سایتهای توّابین و وابستگان آنها مراجعه نمایید تا چهره های روحانیت مبارز ررا بشناسید که بعضاً ضدامپریالیست هم شده اند. اینها همانهایی هستند که ادعا می کردند دولت عراق بمبهای شیمیایی اش را در پایگاههای مجاهدین مخفی کرده است و خواستار بمباران پایگاههای مجاهدین خلق بودند، اما امروز اینها برای آنهایی که تا دیروز برای کشتار و نابودی آنها لجظه شماری می کردند، اشک تمساح می ریزند، آن هم با یک هدف مشخص: دست از مبارزه با دایناسورها بردارید.
و اما آقای ابراهیم یزدی در آن روزها خود شما چنین می پنداشتید که جریان سیاسیِ دارای تشکیلات، جای شما را تنگ خواهند نمود. پس اول می بایست زیر آب آنها را تحت عنوان استالینیست التقاطی زد. به زعم شما، اسلام ناب محمدی فقط نزد خمینی و باندهای آنان بود و مشغول چنین وظیفه یی شدید. خمینی و باندهای گوناگون هم از این خط، یعنی پاشاندن طیفهای مختلف استقبال مینمودند. خود کرده را تدبیر نیست.
چرا مردم ایران با اینهمه فداکاری و از خودگذشتگی طی یک قرن گذشته می بایست سرنوشتشان به چنین روزی ختم شود؟ سیدعلی خامنه ای که برای یک منبر پنجاه تومانی التماس می کرد، حالا خودش را مالک جان و مال و ناموس مردم ایران می داند و هر روز فتوای دست قطع کردن می دهد.
آری حالا افسوس می خورید که چرا نمی فهمیدید که چه می کنید و نتیجه آن چه خواهد شد و البته بهای آن برای مردم ایران بسیار سنگین بوده است.
آقای یزدی لااقل در آخرین سالهای عمر با مردم ستمدیده رو راست باشید. نترسید و همه ماجراهای پشت پرده را که شما خوب می دانید افشاکنید. خصوصاً همان موقعی که مرا موقع ملاقات و مذاکرات با امریکایی ها بداخل اتاق راه ندادید، در را بستید و گفتید نمی شود، شما بیایید. یادتان هست، در را از پشت قفل کردید. به محمد ترکان گفتم در بزن خبرهایی است، گفت در را از داخل بسته اند و شما شرکاء، دست «امام سیزدهم» را در دست «شیطان بزرگ» گذاشتید. واقعاً آن موقع نمی دانستید بهشتی کیست؟ او همان موقع هم گاو پیشانی سفید بود. اما شما به خاطر «مصلحت» بر روی حقیقت پا می نهادید و خود را به «کوچة علی چپ» می زدید؛ همان مصلحتی که آقای مهندس بازرگان از آن باعنوان «حیات خفیف خائنانه» یادکرده بود!

22 bahman 1386
11 Fevrier 2008

گفتگوي وريا محمدي با حسين اخوان توحيدي


با صدای بلند باید گفت ما قربانیان قرنها سرکوب هستیم و قربانی حکومت شاهان و شیخان. دوباره با دست خودمان جهنم دیگری را برای خودمان و نسلهای آینده برپا ننمائیم.
لطفا برای خوانندگان سایت كومه له و نشریه ما بیشتر خود را معرفی کنید.من بعد از پانزده خرداد ١٣٤٢ فعالیت سیاسی خود را آغاز نمودم در سال ١٣٤۹ دستگیر و به زندان قزل قلعه و بعد به زندان قصر منتقل شدم.در سال ١٣۵٠ در خدمت جنبش قرار گرفتم و در سال ١٣۵٣ زندگی مخفی را آغاز نمودم.سال ١٣۵۵ مخفیانه از مرز آبی از ایران خارج شدم و به کویت رفتم.در خرداد ١٣۶٠ توسط پاسداران مجروح و دستگیرشدم و توسط پزشکان از بیمارستان میثاقیه تهران فرار کردم و زندگی مخفی را مجددا شروع کردم و اواخر سال ١٣۶٠ از ایران خارج شدم.در مقطع انقلاب بهمن و در حالیکه ایران یکپارچه علیه رژیم شاهنشاهی به پا خواسته بود به طور مشخص نقش جنبش کردستان را چگونه دیدید؟در دوران انقلاب مردم ستمدیده کردستان همراه با همه مردم ایران در انقلاب مشارکت داشتند و عکسها و خبرهای تظاهرات آنان برای ما جالب بود. آنها برای آزادی و آرزوی دیرینه که در سرنوشتشان شریک باشند تلاش بسیار نمودند اما رژیم عوض شد و افسوس رژیم سرکوبگر دیگری بجای آن نشست، البته این رژیم میوه تلخ رژیم گذشته است زیرا که هیچ حزب و سندیکا و انجمن و روزنامه ای آزاد نبود تنها نشریه مکتب اسلام بود که اجازه انتشار داشت و تنها انجمن حجتیه ضد بهائی ها فعالیت داشت که ساواک آنرا تقویت مینمود و آخوندها هم آزاد بودند تا بر منبر بروند و هر چه بخواهند برای تحمیق مردم ببافند و بهمین علت بموقع توانستند با موج سواری که شغل آنان است و البته با زدوبند ، حاکمیت قرون وسطائی بر پا کنند.در رژیم گذشته مبارزین زندان بودند و روشنفکران هیچ گونه تریبونی نداشتند.در حالیکه در همان مقطع فوق ایران دچار تحولی بنیادین در ساختار سیاسی شد نقش جنبش کردستان را در ایستادگی در مقابل رژیم بعد از استقرار چگونه ارزیابی می کنید؟ شما به عنوان یک فعال سیاسی ایرانی و به مثابه یک ناظر، احزاب موجود در کردستان ایران را چگونه می بینید و آیا اثر گذاری آنها بر مبارزات سیاسی در سه دهه اخیر را مثبت ارزیابی میکنید؟فداکاری ها و مبارزات مردم قهرمان کردستان بر هیچکس پوشیده نیست اما جنبش های منطقه ای به تنهائی نمی توانند در بر خورد با یک رژیم سرکوبگر آنطور که میبایست کار اساسی از پیش ببرند. یک جریان سیاسی تاثیرگذار می بایست از زمان جلوتر حرکت کند تا قبل از اینکه دشمن برایش تصمیم بگیرد و همه آنها را نقش بر آب کند.رژیم حربه های گوناگونی دارد البته غیر از سرکوب که برای همه اقشار بکار میگیرد.مسئله اتهام وابستگی است مسئله تجزیه طلبی است و این دامی است که رژیم میگذارد و بعضا هم در آن دام قدم میگذارند. باید خیلی هشیار بود اگر رژیم می گوید شما تجزیه طلب هستید باید گفت در شرایطی که در اروپا همه آنهائی که سالیان طولانی در جنگ و کشتار یکدیگر بودند به این نتیجه رسیده اند که باید یک واحد اروپائی تشکیل دهند با زبانها و اقوام مختلف از یوگسلاوی تا پرتقال و... در چنین فضائی جدائی از ایران به چه معنی است؟ یعنی ما با تجزیه وارد جنگ های بی پایانی خواهیم شد آنهم با قربانیان دیگر. خواستار جنگ نیستیم. قربانی جنگ نابرابری هستیم کهرژیم قرون وسطائی به ما تحمیل نموده است. خواستار آزادی، صلح و عدالت اجتماعی هستیم.هموطنان مبارز کرد باید بدانند اگر آزادی برای مردم تهران باشد بدون شک آن آزادی به کردستان، خوزستان، ترکمن صحرا و بلوچستان و آذربایجان و ایران شهر هم میرسد و اگر آزادی در تهران نباشد شامل حال همه مردم و اقوام ایرانی خواهد شد. در حکومت آخوندی هیچ قشری حق اظهار نظر ندارد خامنه ای خودش را صاحب ملک و ملت میداند و برای آفتابه دزدی دست قطع میکند. وضعیت امروز ایران آتش زیر خاکستر است . هر روز تظاهرات در گوشه ای از ایران بر پا است باید این مبارزات را سازماندهی نمود و نگذاریم رزیم صفوف مبارزین را در هم بشکند. صادرات تواب به خارج برای چیست؟ برای اینکه این خائنین حقیر دروغ بگویند، تهمت بزنند تا آخوندها بتوانند بر مردم حکومت نمایند و ما را در خارج سرگرم نمایند. خوشبختانه نتوانستند، آنهم بخاطر هشیاری ایرانیان خارج از کشور که اینها و همدستان رنگارنگ آنها را افشا نمودند. داد و فغان توابین بی فایده است و مسبب اصلی وضعیت امروز مردم ایران حکومت فاسد ملاهای قرون وسطائی است و بس.از آنجا که کردستان در کنار دیگر مناطق ایران مورد سرکوب رژیم قرار داشته اما همواره نوعی از اجحاف بر مردم کردستان روا داشته شده که بارها از سوی احزاب سیاسی کرد مورد اشاره بوده است تداوم اعدام های سیاسی و... دلیل اعمال چنین فشارهای مضاعفی را در چه میبینید؟دیکتاتورها در حقیقت با سرکوب اقوام مختلف و با خانه خرابی آنها میخواهند بیرحمی خودشان را به مردم نشان دهند که ناامید شوند و دست از خواستهای برحقشان بردارند امروز در اروپا چون آزادی هست اقوام مختلف می توانند در کنار یکدیگر زندگی مسالمت آمیز داشته باشند آیا اگر آزادی نبود می توانستند با هم باشند؟ مشکل اساسی ما نبود آزادی است و طبعا کلید حل مشکلات هم آزادی است نه اقوام مختلف. باید بسیار هشیارانه حرکت نمود در کادر آزادی همه به حق و حقوق مشروع خودشان میرسند و اختلافات هم همگی قابل حل است یعنی نمایندگان همان مردم هستند که تصمیم میگیرند. آقا بالا سر دیگر ندارند . آزادی باشد احزاب آزاد هستند سندیکاها آزاد هستندو مثلا کارگران معدن که عضو سندیکا می باشند دیگر صحبت از کارگر کرد، آذری، فارس، عرب، ترکمن نیست همه خواستها در کادر همان سندیکا مطرح میشود و دولت باید پاسخگو باشد.یا مثلا در فرانسه بعنوان نمونه پرستاران عضو سندیکا هستند. پرستارانی که در جزیره مارتینیک یا گوادلوپ یا نول کالیندونی یا کورث هستند جزء همان سندیکائی می باشند که شهروند پاریس هم هست دیگر راجع به اقوام صحبت نمیشود که اقوام فلان جزیره چنین حقی دارند یا ندارند همه دارای حق و حقوق مساوی هستند.امیدوارم در کادر آزادی ایران همه به خواستهایشان برسند.یکی از نگرانی های در پیش رو موضوع برخوردهای احتمالی میان کرد و آذری در ایران آینده است. شما به عنوان یکی از فعالان سیاسی در این مورد چه دیدگاهی دارید و آینده را چگونه می بینید؟ به اعتقاد شما برای ممانعت از بروز چنین احتمالی راهکار صحیح چیست؟با صدای بلند باید گفت ما قربانیان قرنها سرکوب هستیم و قربانی حکومت شاهان و شیخان. دوباره با دست خودمان جهنم دیگری را برای خودمان و نسلهای آینده برپا ننمائیم. عناصر آگاه کرد و آذری هر دو باید به کار توضیحی بپردازند و دیدارهای مشترک داشته باشند کما اینکه با مبارزین و اقشار دیگر هم باید چنین روابط دوستانه ای بر قرار نمود. اگر برای فردائی بهتر مبارزه می نمائیم جلوی هرگونه تفرقه افکنی را باید گرفت و نمی بایست عکس العملی برخورد نمود. باید افراد مسئول آگاه و دلسوز برای فردائی بهتر و برای همه اقشاربود و این نکته را با صدای بلند همیشه و همه جا بگوئیم. ما در خانه خرابی هیچ کس و در هیچ کجای ایران و جهان شادمان نخواهیم بود و همه بدانند خانه خرابی کرد آذری بلوچ عرب ترکمن در حقیقت خانه خرابی همه شهروندان ایران است و ما در آن غم و فاجعه شریک هستیم اگر غیر از این باشد فرق ما با حاکمان فعلی پس بر سر چیست؟اگر امروز همگی ما دچار چنین سرنوشتی شده ایم علت چیست؟ دیروز باد کاشتیم و طوفان درو کردیم. تهمت میزنیم دروغ می گوئیم وقتی که خلاف حرفهایمان ثابت شد جرات آنرا نداریم که بگوئیم اشتباه نمودیم معذرت خواهی نمائیم تا دوباره تکرار نکنیم. حب و بغض و پیش داوری ها را در مورد همدیگرکنار بگذاریم. زمانیکه در دام تفرقه افکنی ها نیفتادیم. این نشان درک ما از مسائل سیاسی و اجتماعی است و نشان آنست که به بلوغ سیاسی رسیده ایم. در عمل باید ثابت نمائیم که عناصر مسئولی هستیم.لااقل اگر مددکار یکدیگر نیستیم چاقوی این دشمن غدار را روی گردن یکدیگر با دروغ و تهمت تیز ننمائیم و عقده های تحلیلهای غیر واقعی دیروزمان را با انگ زدن های امروز جبران نکنیم و در این باتلاق قدم نگذاریم. در آینده چیزی جز شرمندگی ببار نخواهد آورد و از تاریخ درس بگیریم...روابط اپوزیسیون کرد با دیگر نهادهای اپوزیسیون را چگونه دسته بندی می کنید؟ و لطفا با ارائه تصویر خود از این قضیه بفرمائید برای توسعه چنین ارتباطاتی چه باید کرد؟در صف بندی ها باید ببینید چه جریاناتی میتوانند به آرمان آزادی مردم کرد کمک نمایند حتی یک لحظه زمان را از دست ندهید صد در صد بنفع خلق ستمدیده کرد خواهد بود می بایست با جنبش فعال و مطرح در ایران و در خارج در ارتباط باشید و گامهای مشترک بردارید اگر برای فردای بهتر مبارزه می نمائید فردای بهتر را باید از امروز بسازید. انقلاب و مبارزه علم است نه حرفهای در گوشی دروغ و تهمت و عقده گشائی که بعضا به آن مشغولند و کاری جز منفی بافی ندارند. هر کسی میتواند گروه خودش را تشکیل دهد چرا بهمدیگر چنگ میزنیم این گوی و این میدان مبارزه و فداکاری مگر کسی جای دیگری را تنگ نموده است؟بعد از انقلاب فقط روی حسادت در برابر مجاهدین خلق به کمک آخوندها که بر سر سفره حاضر و آماده نشستند مجاهدین انقلاب اسلامی را درست نمودند همانها که در آن روز برای بیرون نمودن مجاهدین خلق از صحنه چنین گروهی را بهم چسباندند بعدا چوبش را خوردند. وارد بقیه ماجرا نمیشوم . چرا از تاریخ عبرت نمی گیریم.همین امروز علیه مجاهدین دهها سایت وزارت اطلاعات و وابستگان آنها دلالها روزنامه ها رادیو تلویزیون حکومتی وتوابین و وابستگان آنها شبانه روز کار می کنند و آخوند پول میدهد تا در اروپا چاقوکش قمه کش استخدام نماید و در خیابان های پاریس عربده کشی نمایند. در خانه بختیار سر ببرند وقتی همه اینها کفاف نمیدهد امدادهای غیبی رسانه ئی از طرف دلسوزان مردم ایران رادیو بی بی سی رادیو فرانسه رادیو فرانس انتر بزبان فرانسه رادیو آزادی رادیو فردا صدای آمریکا و... وارد میشوند همه یک خط را دارند زدن چوب به قربانیان. اگر اینها هم کفاف حکومت ولائی را نداد تازه تحلیل گر و روزنامه نگار خارجی هم به کمک می آیند همه اینها با آخوندها که سر چاه نفت بشکه ای یکصد دلار نشسته است مشترک هستند که چرا قربانیان خوبی نیستید. بگذارید بگویم این جماعت چگونه سر خلقهای تحت ستم همچون مردم ایران را براحتی کلاه میگذارند گویا ما هنوز در عهد ناصرالدین شاه هستیم که اینها باید خوب و بد را بما گوشزد نمایند هنوز قدرت تمیز دادن نداریم بله روزنامه های اروپائی و آمریکائی با بی بی سی و سی ان ان و... خمینی را به ماه فرستادند اولین مصاحبه خمینی با روزنامه لوموند در نجف در سال ١٣۵۶ انجام شد صادق قطب زاده مترجم آن بود که خمینی مزدش را داد و تیربارانش نمود. توابین در مسجد زندان اوین شعار میدادند جماران گلباران قطب زاده تیرباران. آری همان مترجم که خمینی در باره او در تلویزیون گفته بود من قطب زاده را بزرگ نموده ام.طی سی سال گذشته کدام یک از تحلیل های روزنامه نگاران غربی در رابطه با آخوندها درست در آمده است؟ اینها شغلشان اینست که ما را براحتی به قربانگاه آخوند بفرستند و گاهی کاسه از آش داغ تر هم میشوند چه نشسته اید فلان گروه که زیر تیغ همین غربی هاست او را جاسوس موساد هم معرفی می نمایند که اینها دارند آدرس میدهند تدارک حمله را اینها دارند می بینند مواظب باشید. باید به آنها ودلالان حقیر گفت چه کسانی هواپیمای جمهوری اسلامی را در فرودگاه فرانکفورت آنهم موقع بارگیری اسلحه اسرائیلی برای جنگ و آزادی قدس با عکس و سند منتشر نمود. شرم هم چیز خوبی است آنهم برای آدم های حقیری که آدرس عوضی میدهند...آنهم بخاطر گذران زندگی...آنچه که من میدانم اینست که همه کینه و داد بیدادها علیه مجاهدین خلق فقط یک علت دارد و آنهم اینست که اینها میز آخوندها را با غربی ها بارها بهم زده اند و بخاطر همین مورد خشم و کینه نفت خوران هم هستند.اروپائی ها و آمریکائی ها با هیچ کس شوخی ندارند و امروز اینها از طرف اروپا و آمریکا در لیست تروریستی هستند. آخوندها با دمشان گردو میشکنند و از این کار اروپائی ها و آمریکائی ها خرسند هستند. اینجا دیگر استکبار جهانی شیطان بزرگ نمی گویند. هم مدعی هم دادستان هم قاضی فقط یکی است آخوند همدستان آنها اما چرا چنین است؟ میخواهند مسئله ایران فقط دو طرف داشته باشد یکطرف آخوند یکطرف غربیها. طرف سوم یعنی مردم که صاحب خانه ایران هستند هیچ. دلال ها هم همین را میخواهند تا کار را فیصله دهند. این فقط مجاهدین نیستند که در لیست تروریستی هستند طیف وسیع تر است و این یک پیام است. ما وقتی آوار بر سرمان خراب شد تازه می فهمیم قضایا جه بوده است. هر آنچه که از سال ١٣۶٠ به بعد اتفاق افتاد قابل پیش بینی بود و در سال ١٣۵٨ براحتی میتوانستند آنرا خنثی نمایند. اما مستلزم این بود که اول دست طرف مقابل را بخوانند و البته آنها که می بایست سوژه اصلی را بفهمند سرگرم دعواهای حیدر نعمتی حرفهای دیگری بودند...
همانگونه که هویداست یکی از مهمترین چالش های اپوزیسیون ایرانی تشتت و عدم همبستگی میان این نیروهاست. از دید شما سیاست درست جنبش کردستان برای عبور از بحران و دست یافتن به اتحادی فراگیر میان اپوزیسیون ایرانی به منظور استقرار دمکراسی در ایران در چه می تواند باشد؟بین نیروهای مبارز و فعال ضد رژیم میتواند هماهنگی باشد و لازم هست اما اتحاد فراگیر غیر ممکن و سراب است. در مبارزه و انقلاب هرگز به دنبال سراب نباید رفت و اگر نه اسیب پذیر خواهید شد. اما باید دید این تشتت ها بخاطر چیست؟ شما از اتحاد فراگیر صحبت می کنید خیلی کلی است. با چه کسانی باید اتحاد نمود؟ بعضی از اتحادها به ضرر جنبش است و باید از آن دوری جست. آیا با آنها که هنوز هم اعتقاد دارند که روزی آخوندها بر سر عقل می آیند و ثروت و قدرت را با آنها یا بخشی از مردم و در یک سینی طلائی تقسیم می نمایند. بعضا هم مبارزشان عبارت از اینست که برای تنور انتخابات یعنی همان خیمه شب بازی دهها بار تجربه شده فضا را آلوده می نمایند؟حتی یک قدم با این جماعت راه رفتن هم به ضرر کل جنبش آزادی خواهان مردم ایران است. اینان میخواهند بگویند همین رژیم بماند بشرط اینکه به ما هم چیزی برسد بیشتر از این هم نمی خواهند. البته آخوندها درسشان را خوب بلد هستند چراغ سبز میزنند و اینها امیدوار میشوند و میترسند سرشان بی کلاه بماند. اما مطمئن باشید این رژیم اساسا ظرفیت تقسیم ثروت و قدرت را در بین باندهای خودش را هم نخواهد داشت چه برسد با مردم. همینکه بخواهد مثلا قدرت را با طیفی در همان چهارچوب کسانیکه قانون اساسی رزیم را قبول دارند تقسیم نماید دیگر حکومت ولائی فاتحه اش خوانده است. ایکاش قدرت را کمی تقسیم نماید آنوقت خواهید دید چه میشود. لابی های رژیم چون از انقلاب وحشت دارند مبلغ چنین نظری بودند و هستند که رژیم را از زیر ضرب بیرون بیاورند. باید با کسانی همگام شد که خواستار تغییرات بنیادین می باشند. راهکارهای آن را پیدا کنند شعارهای رساتری را مطرح کنند. همانطور که میدانید عناصر رژیم همیشه بدنبال نوکرهای جدید برای استخدام می باشند و پول بی حساب خرج می کنند تا به مبارزین ضربه بزنند و با یاوه گوئی هایشان بر روی سایتها اذهان را مخدوش و منحرف سازندصحبت از ستم ملی در کردستان و نقاطی چون آذربایجان سیستان بلوجستان ترکمن صحرا خوزستان و دیگر مناطق ملیت های تحت ستم موضوعی است که مناقشه و جدل های سیاسی بسیاری را خصوصا درسالهای اخیر دامن زده است برای رفع این مسئله به شیوه مناسب چه راهبردی را پیشنهاد می کنید؟سیاست ضد قومی ادامه سیاست رژیم گذشته است. در رژیم شاهنشاهی حتی یک کارخانه در کردستان ایجاد نکردند بخاطر ترس از کارگران.اما صحبت از ستم ملی در کردستان و نقاط دیگر می گوئید . مگر ستم بر فارس ها کم بوده است؟ نمومه مشخص اسلام شهر در پایتخت یا کارگران نیشکر هفت تپه در فارس کشتار مردم مشهد قزوین و شیراز و سرکوب دهها تظاهرات دیگر. اگر میخواهید ریشه جنگ را در آینده بسوزانید باید قبل از آن تولید نفرت نکنید و باید واقعیت ها را باز گو نمائید خیلی می بخشید این چنین ستم ملی مطرح نمودن یعنی اینکه من فارس باعث بدبختی اقوام دیگر هستم آیا واقعیت چنین است؟ آیا این منصفانه است؟ ما قربانی حاکمان ستمگری هستیم که برای ما در هیچ کجا حق حیات قائل نیستند چرا مارا شریک جرم میدانید؟ من با این تقسیم بندی ها مخالف هستم. هموطنان کرد ما باید بدانند اینها که امروز بر ایران حاکم اند از فارس ها بیش از اقوام دیگر اعدام و ترور نمودند آمار آن هست. پس تقسیم بندی ها را کنار بگذاریم. مردم ایران همگی قربانی یک حاکمیت قرون وسطائی هستند و لا غیر . غیر از این صورت مسئله، نه اینکه نمی توانید گرههی را باز نمائید گره دیگری هم بر آن اضافه می نمائید که ما باید حالا در فکر آشتی دادن همدیگر هم باشیم. مگر دعوا داشتیم که حالا بیائیم آشتی نمائیم؟ شما قربانی هستید ما هم همانند شما قربانی همین رژیم بوده و هستیم پس همدرد و همراه هستیم.ساختارهای گوناگونی برای سیستم آینده ایران پس از جمهوری اسلامی پیشنهاد شده است، از دید شما کدامین سبک و روش اداره سیاسی جامعه خواهد توانست به همبستگی بیشتر ایرانیان کمک کند؟ در این میان چه نقشی برای نیروهای سیاسی کرد قائلید؟مردم حکومت شاهنشاهی را رد کردند و قبل از هر چیز مرز جدی با هر گونه حکومت غیر انتخابی است، سلطنت موروثی و ولائی.پس نوع حکومت می بایست انتخابی باشد و حرف آخر را صندوق های رأی می زنند نه شاهزادگان و آیت الله زادگان و... فکر می کنم دو هزار و پانصد سال کافی است و کسی برای بازگشت خانواده پهلوی به زندان و شکنجه خانه پا نگذاشته است. این زندان مخوف اوین در رژیم گذشته هم محل خاموش نمودن صدای آزادی خواهان بوده است. بیش از یکصدوبیست سال است که برای جمهوری مبارزه شده و مناسبترین است و البته در مرحله اول باید بفکر برانداختن دیکتاتور حاکم باشیم. در مرحله بعد هر راهکاری که مردم در سرنوشت خویش شریک باشند مناسب تر است. شورائی یا... هموطنان کرد ما باید بدانند در حکومتی که برآمده از جامعه و احاد مردم ایران باشد حق و حقوق آنها هرگز پایمال نخواهد شد همه اختلافات را نمایندگان شما با بحث و تبادل نظر میتوانند حل نمایند شما خودتان صاحب این خانه هستید مثل همه ایرانیان دیگر و باید در این راه بکوشیم برای فردائی بهتر بدور از جنگ و خونریزی.و سخن آخر شما؟آخوندها این میوه چینان از کجا آمدند و بر تخت نشستند؟این جماعت اساسا با مبارزه و انقلاب کاری نداشتند و بدنبال روضه خوانی و زندگی خودشان بودند و بعضا در خدمت ساواک و اوقاف بودند.در آن سالهای سیاه دیکتاتوری که آیت الله طالقانی در زندان بودنند ایشان تعریف می کردند که روزی مهدوی کنی در گوشه حیاط زندان نشسته بود و زار زار گریه می کرد گفتم آخوند چه فاجعه ای رخ داده؟ گفت الان ده روز است که از والده آقا مصطفی دورم اصلا نمی توانم دوریش را تحمل کنم آیت الله طالقانی در جواب می گویند زود بلند شو برو یک گه خوردن نامه بنویس و از اینجا برو بیرون زیرا اینجا جای تو نیست . اینجا زندانی ای هست که بیست سال است در زندان بسر میبرد. و یا سید محمد بهشتی که برای پاک کردن صورت مسئله که در خدمت شاه بوده باعث اعدام خیلی سریع فرخ رو پارسا می شود و حتی خود خامنه ای که بسیار ترسو است وقتی به او می گویند که الان موقع کار سیاسی است باید کاری کرد می گوید من که اهل کار سیاسی نیستم دوازده هزارتومان روضه خوانی کردم می خواهم شش هزار تومانش را یک فولکس بخرم و بقیه اش خرج یکسال من است.و در آن سالهای سیاه دیکتاتوری مجاهد و فدائی سکوت را شکستند و بهای سنگین شکستن این سکوتشان را پای جوخه های آتش و بالای چوبه های دار و بر تخت شکنجه ها پرداختند سنگ فرش خیابانها از خون آنها رنگین شد اما متأسفانه در سال ١٣۵٧ و قبل از آن دعواهای حیدر نعمتی اوج گرفته بود. کمترین اتهامات مارکسیست اسلامی و التقاطی بود و هر روز اتهام نوئی در بازار سیاسی رواج پیدا می کند. دیروز استالینیست و التقاطی و امروز وابسته به نئوکانها... ازهمین جا شروع شد کسانیکه مجاهدین و فدائی را مزاحم خیالی خود میدانستند به کمک آخوندها شتافتند تا از طریق آنها به آرزوهایشان یعنی رسیدن به قدرت، برسند اصلا نمی دانستند که چه می کنند البته خمینی به آنها می گفت من طلبه ای هستم میروم قم و کارها را به شما میسپارم.واقعیت امر این است که همگی اینها علیرغم همه ادعاهایشان باورشان شده بود و من به چشم می دیدم که برای به دست گرفتن قدرت مسابقه گذاشته بودتد و برای آچمز نمودن دیگران به آخوندها و باندهای گدناگون آن یاد می دادند که چنین کنید و خمینی و باندهای آن هم با گشاده روئی می پذیرفتند اما خود آنها نیز قربانی اشتباهات خویش شدند و بهای آنرا هم مردم ایران تا بحال پرداخته اند. پس گذشته چراغ راه آینده است هیچکس در فردای آزادی ایران جای دیگری را تنگ نخواهد کرد.در ضمن رژیم بخاطر عدم مشروعیت نیاز به بحران خارجی و جنگ دارد تا بتواند خواسته های بر حق مردم را سرکوب نماید. همه مردم میدانند ایران آبستن حوادث و اتفاقاتی است. طی سی سال گذشته چنین وضعی بی سابقه بوده است اقدامات ماجراجویانه آخوندها را در خلیج فارس را نباید خود بخودی تلقی نموداین تصمیم خامنه ای احمدی نژاد رفسنجانی و خاتمی است که میخواهند ایران را با فاجعه غیر قابل تصور مواجه نمایند . برای اینها اصل فقط قدرت به هر قیمت است. هشت سال جنگ خانمانسوز و یک میلیون کشته صدها هزار زخمی هزار میلیارد خسارت و ویرانی فقط برای حفظ قدرت بود نه آرزوی قدس با اسلحه اسرائیلی آنهم از راه کربلا.دی ماه ١٣٨۶
با تشكر از شما براي شركت در اين گفتگو.