افشاگری ابراهیم یزدی سی سال پس از مذاکرات مخفیانه با سولیوان!

در اردیبهشت ماه هزار و سیصد و پنجاه و هشت مؤتلفه يی ها که تازه حزب جمهوری اسلامی را تشکیل داده بودند، در مساجد برای پیوستن به حزب جدیدالتأسیس تبلیغ می نمودند و در همین رابطه برای سید محمد بهشتی از مؤسسین حزب در مسجد آذربایجانیها در تهران برنامه سخنرانی و پاسخ به سؤالات گذاشته بودند. سیدمحمد آل احمد و حسین متین و... نزد من آمدند و ضمن سخناني گفتند اگر سؤالی در رابطه با حزب جمهوری اسلامی و روحانیت مبارز دارید بیايید در مسجد آذربايجانيها برنامه پاسخ به سؤالات هم می باشد. میخواستند به اصطلاح ما را هدایت نمایند. در آنروزها پاسخ به سؤالات باب روز بود. آخوندهايی که همیشه، یکطرفه منبر می رفتند، حالا ناچار شده بودند روشنفکرنمايي كنند و از این گونه نمایشها بگذارند. به مسجد آذربایجانیها رفتم. داخل شبستان حدود دویست نفر نشسته بودند. اکثراً مؤتلفه يی ها بودند. بغل دست من عسكر اولادی نشسته بود. کمی آنطرف تر حاج مهدی شفیق، سید محمود میرفندرسکی، اسدالله لاجوردی، حاج ابوالفضل توکلی بینا... بهشتی روی منبر چهار پله يی نشسته بود و با ژستي شاهانه سخنراني مي كرد. باورش شده بود که انقلاب بخاطر او که در رژیم شاه معاون وزیر بوده، انجام گرفته است. فخر میفروخت و صاحب انقلاب شده بود و دايه دلسوزتر از مادر. برای همه خط و نشان می کشید. مي گفت ايادي و دست نشاندگان خارجی میخواهند انقلاب اسلامی را از مسير الهي آن منحرف كنند و ما چنين اجازه يي را به آنها نخواهيم داد. مي گفت ما از فساد و ارتشاء جلوگيري خواهيم كرد و برای قطع انگشتان دست سارقين و مفسدين ماشین برقی به آلمان سفارش خواهيم داد. راه ما «نه شرقي – نه غربي- جمهوري اسلامي» است. انحراف از اين راه قابل اغماض و چشم پوشي نيست و روحانیت بايد مواظب باشد كه غرب زده ها و شرق زده ها مردم را گول نزنند.
وقتي بهشتي سخنانش تمام شد، اعلام كرد كه: حالا نوبت پاسخ به سؤالات است هر کسی سؤالی دارد روی کاغذ بنویسد. سؤالی از سمت راست مسجد بطرف منبر دست به دست جلو رفت. سؤال دیگری هم دست به دست به سخنران رسید. بهشتی عینک به چشم زد و شروع به خواندن سؤالها نمود. سؤال اول اين بود: «رابطه شما با سپهبد مقدم رئیس ساواک و ارتشبد قره باغی رئیس ستاد ارتش شاه چه بود؟» مکثي کرد و در جواب گفت: «هیچ». بعد رفت به سراغ سؤال دوم. کاغذي که چهارتا شده بود باز کرد و خواند. «رابطه شما با سولیوان و هایزر چه بود؟ لطفا توضیح دهید». داخل شبستان را سکوت سنگینی فراگرفت. رنگ بهشتی سرخ شده و دست و پایش را گم کرده بود. برای اولين بار بود که بهشتی را در چنین وضعیتی دیدم. در پاسخ گفت: «هیچ چیز» و بلندگو را با عصبانیت کنار گذاشت و با حالتي طلبکارانه با گفتن «والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته» ختم پرسش و پاسخ را اعلام کرد و با عصبانیت از منبر پايین آمد. جمعیت روی پا ایستاده بود. اسدالله بادامچیان به من نگاه کرد. حاج مهدی شفیق رو به من كرد و گفت: سؤال از کدام طرف رفت؟ دست چپ مسجد را نشان دادم. یکی گفت: آقا کسی که سؤال را داد از مسجد بیرون رفت. من هم وسط مسجد در کنار آنها نشسته بودم و صحبت میکردم. سید رضا نیّری، که رئیس کمیته امداد امام شده بود و پوستتخت را در زیرزمین سابق مجلس شورای ملی در بهارستان انداخته بود، از اين كه بند را لو داده بودند، خود را باخته بود. آخر او هم انقلابیِ بعد از انقلاب بود. دکان فرشفروشیاش در انتهای بازار کفاشها را رها کرده بود و تماموقت، به اصطلاح، خدمتگزار امام امّت شده بود و با میلیون ها دلار از پول بیت المال که در اختیارش گذاشته بودند، كبكش خروش مي خواند و حالا مدّعي انقلاب شده بود و میخواست نگذارد انقلاب از مسیري كه مدّنظرشان بود، خارج شود. با موتلفه يی ها خداحافظی کردم و از مسجد خارج شدم. کسی که سؤالات را به جلو رد کرده بود دم در مسجد ایستاده بود و رنگش مثل گچ سفيد شده بود.
روبروی مسجد آذربایجانیها فرش فروشی آقای علی منوچهری بود. پيش او رفتم و ضمن سلام و احوالپرسی به او گفتم مگر شما داخل شبستان مسجد نبودید؟ گفت نه. چه خبر؟ گفتم موقع پرسش و پاسخ يكي از آقای بهشتی پرسيد: آیا شما با سولیوان رابطه داشتيد؟ با تعجب گفت: سبحان الله و خندید... همانروز این خبر در سطح بازار تهران - که آخوندها آنجا را پایگاه سنتی خود میدانستند- پخش شد. در همان روزها من سري به قم زدم. شام مهمان سید حمید روحانی (سید صادق زیارتی)، نویسندة تحلیل نهضت امام خمینی بودم. صحبت از بهشتي شد. گفت: سند دارم که بهشتی ماٴمور سازمان سیا است. گفتم چرا رو نمی کنید؟ او صاحب انقلاب شده است. گفت هر موقع که وقتش شد افشا خواهم کرد.
اوائل انقلاب محمد منتظری، پسر آیت الله منتظری، مجله الشهید را منتشر میكرد و در آن نشریه از بهشتی باعنوان «آیت الله راسپوتین» نام مي برد. خمینی از این كه مي ديد بهشتي، دستیار اصلی او و مسئول بند و بستها با «استكبار جهاني»! منفور خاص و عام شده است، بسيار رنج مي برد. او می پنداشت حقايق پشت پرده را برای همیشه می توان کتمان كرد یا وارونه جلوه داد.
آقای ابراهیم یزدی، يكي از گردانندگان اصلي اينگونه بندوبستهاي پنهاني پس از گذشت سي سال از نشست گوادلوپ حقايقي را كه سالها سعي در كتمان آن داشتند، در مصاحبه با مرتضی کاظمیان افشا مي كند. او در اين مصاحبه كه زير عنوان «انقلاب اسلامي و نشست گوادلوپ» در سايت «ايران گلوبال»، به تاريخ 26 آذر1386، درج شده است، مي گويد: «...به نظر من مهم ترین سند و حلقه مفقوده در ارتباط با امریکا مذاکراتی است که مرحوم بهشتی مستقیماً با سولیوان در تهران داشته است. در آن زمان رهبران انقلاب از سه کانال با امریکا ارتباط داشتند. يك كانال در فرانسه بود که مدارکش منتشر شده است. یک کانال در ایران توسط شورای انقلاب، مهندس بازرگان، آیت الله موسوی اردبیلی و دکتر سحابی با سولیوان بود. کانال سوم ارتباط و مذاکرات مستقیم دکتر بهشتی با سولیوان بود. استمپل در کتابش هر دو کانال ارتباطی در تهران را شرح می دهد. اما دربارة مذاکره بهشتی با سولیوان چیزی ننوشته است. من در مناظره يی که در اردوی تابستانی سال هزار و سیصد و هفتاد و هشتِ انجمن اسلامی دانشجویان امیرکبیر با آقای مهندس عبدی داشتم، به او گفتم سفارت امریکا را گرفتید، خُب، اسناد مذاکرات بهشتی با امریکايی ها کجاست؟ آن جا آقای عبدی جواب روشنی به این پرسش نداد ولی بعدها در جای دیگری جواب داده و گفته است آن چه فلانی می گوید درست است. ما اسناد مذاکرات آقای بهشتی با سولیوان را بدست آوردیم ولی آنها را به آقای خمینی ارائه دادیم. آقای خمینی به آنها نگاه کرد و گفت آقای بهشتی عضو شورای انقلاب است و حالا لازم نیست آنها را پخش کنید. این مهم است که ببینیم مضمون آن گفتگوها چه بوده است و چه چیزی در آن سندها است. بالاخره بعد از بیست و چند سال آقایان باید بیایند و بگویند محتوای آن مذاکرات چه بوده است. ضمناً مذاکراتی که دکتر بهشتی با سولیوان داشت بدون اطلاع شورای انقلاب بود و مهندس بازرگان و آیت الله موسوی اردبیلی از این مذاکرات اطلاعی نداشتند. یک نکته دیگر را هم لازم به ذکر می دانم که آقای دکتر بهشتی چند ماه بعد - قبل از سفر من به نجف و بعد به پاریس- به امریکا آمد. مدتی هم پیش من در هوستون بود و بعد از آن جا یک ماهی به واشنگتن و نیویورک رفت. ایشان در جلسات ایرانی ها در واشنگتن و یا نیویورک حضور نیافتند و خبر نداریم که آقای بهشتی آن یک ماهی که در واشنگتن یا نیویورک بود چه کار می کرده است. آیا در آنجا تماس و مذاکراتی هم بوده است یا نه. این هم یک سؤال کلیدی و اساسی است... به نظر من این مهم است که همزمان با مذاکره شورای انقلاب با سولیوان دکتر بهشتی هم جداگانه با سولیوان مذاکره می کرده است»
خمینی استاد زد و بند با «استکبار» در دوران انقلاب بود و بعد از انقلاب نیز این زدوبندها ادامه یافت. نمونه اش رابطة پنهانی با اسرائیلی ها و خرید اسلحه و ماجرای ایران گیت و مک فارلن، که همه از آن آگاهند. مهمترین نکته حائز اهمیت و آموزنده این است که در همان حالی که خمینی به اصطلاح سردمدار مبارزه با «شیطان بزرگ» شده بود و دیگران را متهم به ارتباط با «شیطان بزرگ» می نمود و دم از مبارزه با امریکا می زد و شعار معروفش که «آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند»! را میداد،به دستور او آخوندها مشغول زد و بند با همان «شیطان بزرگ» بودند.
ابراهیم یزدی در این مصاحبه گوشه هایی از زدوبندهای پنهانی را که تا بحال انجام شده، بازگو کرده است. مطمئنا روزی فرا میرسد که همه پرده ها بالا بروند. آنموقع معلوم می شود که چه کسانی و چه آخوندهایی نوکر بیگانگان بودند. همانهایی که اجساد تیرباران شدة عزیزان مردم را، با عنوان مزدوران سیا، در پرچم امریکا می پیچیدند و دفن مینمودند.

یادمانی از آن روزها

از دوران بن و بستهای پنهانی که خمینی را بر تخت خلافت نشاند، بیست و نه سال گذشت؛ بیست و نه سال همراه با داغ، فراق، زندان، شکنجه، تبعید و ترور و اعدام که تا همین امروز نیز ادامه دارد و هر روز صبح خانواده هایی در پشت درهای بسته زندانهای مخوف اوین و گوهردشت و دهها زندان دیگر، منتظر خبر یا دیدار عزیزانشان هستند.
خمینی در پاریس میگفت طلبه یی بیش نیستم. به قم میروم و مشغول ارشاد می شوم. اما به جماران رفت و همانجا مُرد. در هواپیما از او سؤال شده بود، چه احساسی دارید؟ گفته بود «هیچ». راست گفته بود. در برابر اشک مادران داغدار که آنها را ماتم زده نموده بود هیچ احساسی نداشت. از پله های هواپیما که پایین آمد همه چیز عوض شد. به بهشت زهرا رفت و ضمن سخنانی بر این نکته تأکیدکرد که «شاه قبرستانها را آباد کرد». در صورتی که خود او قبرستانها را آبادتر کرد. همان قبرستان امروز به شهر خاموشان تبدیل شده است. اهالی این شهر به خون خفته، که پژواک صدایشان در سراسر ایران طنین افکن است، در پای جوخه های مرگ و خون، آن هم برای به حکومت نشاندن «امام»ی با چوخه های دار، با فتوای سنگسار و دست بریدن برای آفتابه دزدها، چشم در آوردن و از کوه پرت کردن. مثل این که همین دیروز بود که خوشحال بودیم که از دست شاه و ساواک جهنمی اش خلاص شدیم. اما امروز شاه عمامه دار دیگری و البته به مراتب ستمگرتر، آدمکش تر و ضعیف کش تر بر همان تخت سلطنت جلوس نموده است. با اطلاعاتی ها و «سربازان گمنام امام زمان»ش می خواهد بر محروم ترین اقشار جامعه حکومت کند و فتواهای او توسط رادیوهای دولتی خارجی حلوا حلوا می شود.
در سالروز به تخت خلافت نشستن خمینی میخواهم یادی کنم از چندتن از کسانی که برای دیدار خمینی به نوفل لو شاتوی در حومةپاریس آمدند و از او حمایت نمودند و یا در ایران برای حمایت از او فعال بودند و سرانجام به دستور خمینی، خامنه ای، احمد خمینی، رفسنجانی، موسوی اردبیلی، موسوی خوئینی ها و... اعدام یا ترور شدند یا گرفتار زندان و شکنجه و تبعید. صرفنظر از اعتقادات سیاسی یا مذهبی آنها. غرض بیان این نکته است که خمینی وقتی بر اریکة قدرت تکیه کرد برای حفظ آن حتی به نزدیکانش هم رحم نکرد. مطمئنا اگر ما مردم ایران، مثل امروز، با چهرة و خطر ارتجاع آشنا بودیم به چنین سرنوشتی دچار نمی شدیم. یاد و خاطره زنان و مردان مجاهد و مبارز، قهرمانان خلق که پای جوخه های آتش ایستادند و در گورهای دسته جمعی نیمه جان دفن شدند، گرامی باد!
این رژیم ویروسی است که بر جان ملت ستمدیده ایران خصوصا کارگران و محرومین و زحمتکشان افتاده است. هر روز از آنها قربانی میگیرد. باید کاری کرد. باید به یاری محرومین فراموش شده بشتابیم تا از شرّ این حکومت سرطان زا نجات پیدا کنیم. این تنها راهی است که در پیش روی ماست. با اتحاد و مبارزه باید زنجیرهای دست و پای زحمتکشان را باز نمود. این زنجیرهای اسارت و بردگی خود بخود باز نخواهد شد.
- ایت الله لاهوتی زندانی سیاسی رژیم شاه، در نوفل لوشاتو در اتاق تلفن نشسته بود. انسانی وارسته بود. خمینی درباره او در نجف به من گفت: من لاهوتی را بزرگ کرده ام. او بعد از سی خرداد هزار و سیصد و شصت همراه با پسر مجاهدش در زندان اوین زیر شکنجه به شهادن رسید.
- داریوش فروهر به فرانسه و نوفل لوشاتو آمده بود. خمینی با او دیداری داشت. او و همسرش را در خانه مسکونی شان با ضربات کارد تکه تکه کردند. در اوج رسوایی قتلهای زنجیره ای خاتمی وعده پیگیری قتلها و دستگیری و مجازات عاملان آنها را داد، اما آب از آب تکان نخورد و همة آن وعده ها فریبی بیش نبود. آخر مگر چاقو دسته خودش را می برد؟ باید به آنها که به این امامزاده ها دخیل می بندند گفت تا کی خودتان را گول میزنید؟
محمد منتظر، شاعری بود که سرود «خمینی ای امام» را ساخت. در زندان زیر شکنجه های گوناگون دچار بیماری روانی شد و خاطرات او منتشر شده است. او رفیق حاج حسین پابرهنه بود و مجددا چند سال قبل وی را دستگیر کردند.
- صادق قطب زاده جزء سه نفری بود که کارهای آن روز خمینی را سرو سامان میدادند: (یزدی، بنی صدر و قطب زاده) البته حسن حبیبی هم نیز با اینها بود. قطب زاده از طرف خمینی راجع به اوضاع آنروز ایران تحلیل نوشت و به وزارت خارجه فرانسه داد تا در گوادولوپ نظرات او مطرح شود و غرب تصمیم به قطع حمایت از شاه را نمود و برای آمدن خمینی چراغ سبز دادند و تصمیم نهایی را گرفتند. قطب زاده بدستور شخص خمینی تیرباران شد تا اسرارش فاش نشود. شاید آخوندها خودشان را به نفهمی میزنند. ژیسکاردستن رئیس جمهور سابق فرانسه چند سال قبل گفته بود همه مذاکرات و قول و قرارها در وزارت خارجه فرانسه ثبت شده است. یعنی در آینده در افکار عمومی قرار خواهیم داد.
- دکتر کاظم سامی، رهبر جنبش جاما و وزیر بهداری در دولت بازرگان (دولت امام زمان) به دستور خمینی و به دست اصلاح طلبان امروزی که سینه چاک آزادی شده اند در مطبّش با ضربات کارد سلاخی به شهادت رسید و محتشمی اعلام نمود که قاتل وی در حمام در اهواز از دوش خود را حلق آویز کرده است.
- ناصر قشقائی در نامه یی به تاریخ آذرماه هزار و سیصد و پنجاه و هفت از خمینی حمایت کرد. خمینی جواب او را با احترام داد. بعد از انقلاب در فارس در ملأعام وی را حلق آویز کردند و جسد او را چند روز بر چوبه دار به نمایش گذاشتند.
- آقای گلزاده غفوری نماینده اول تهران در اولین دوره مجلس بعد از انقلاب، بعد از شروع سرکوب دگراندیشان به مجلس آخوندی نرفت و چهار تن از فرزندان برومندش به خاطر حمایت از مجاهدین تیرباران شدند و خود خانه نشین شد.
- احمد تورنه، نماینده انجمن دانشجویان مسلمان از انگلستان به نوفل لوشاتو آمده بود. بعد از انقلاب به مجاهدین خلق پیوست و دستگیر و تیرباران شد.
- اصغر ناظمی که از انگلستان برای دیدار خمینی به نوفل لوشاتو آمده بود به دستور خمینی او و همسرش منیره رجوی با داشتن دو فرزند خردسال در زندان اوین تیرباران شدند و آخوندها از کینه یی که از این خانواده داشتند برادر وی علی ناظمی را نیز تیرباران کردند.
- حاج خلیل رضائی که خمینی و سران حکومت به خاطر آشنایی با او قبل از انقلاب افتخار مینمودند و از مؤسسین کانون حقوق بشر در ایران بود، در تبعید به رحمت ایزدی پیوست.او به خاطر حمایتش از مجاهدین شدیداً مورد غضب خمینی و تمام دارودسته های تازه به دوران رسیده بود. او ایستاده از این دنیا رخت بربست و آرزوی آخ را بر دل خامنه ای و بیت العنکبوت و همه دلالان ارتجاع گذاشت.

نسل جوان مبارز بدانید خمینی در عراق پشه را نمی کشت ولی وقتی به قدرت رسید روی همه جنایتکاران تاریخ را سفید کرد. اگر یک قدم از ارتجاع جلوتر نباشید فردا سرتان بعنوان جاسوس نئوکان ها و موساد بالای دار است.
او انتقام عقده های تاریخی اش را با کشتار بیگناهان می گرفت. بارها در سخنرانی هایش گفته بود در گذشته آخوند را سوار تاکسی نمی کردند و گفته بود در اتوبوس نشسته بودم، ماشین پنچر شد و راننده به او گفته بود نحوست این آخوندها ما را گرفت.
طی این سالهای سیاه همه کسانی که از خمینی و همدستانش حمایت نمودند، در جنایات آنها شریک بوده و هستند. شک نکنید به پایان این شب سیاه رسیده ایم و روسیاهی به توابین و خائنینی که چاقوی رژیم ولائی را روی گردن قربانیان تیز می نمایند، خواهد ماند و این شعارهای دانشجویان مبارز و تظاهرات های کارگران، معلمان و زنان در سراسر ایران صدای شکسته شدن استخوانهای رژیم پوسیده و قرون وسطایی است.
رژیم آخوندی در دهه هزار و سیصد و شصت و هزار و سیصد و هفتاد برای کشتار مخالفان در خارج کشور از تروریست های حرفه ای استفاده می کرد. آنها را به همین منظور به خارج اعزام می نمود تا در گروه های مخالف نفوذ و سپس ترور نمایند. اما بعد از حکم دستگیری خامنه ای، رفسنجانی، ولایتی، فلاحیان و... در دادگاه میکونوس متوسل به خط توّابین شد. رژیم طی این سالها همان شبکه های اطلاعاتی ترور را به توابین وصل نموده است تا انجمن های دست ساز حمایت از پناهندگان یعنی قربانیان رژیم درست نمایند. سایت براه بیاندازند و... وظیفه اصلی از دور خارج نمودن مبارزین بهر شیوه ئی می باشد. خط چنین است که هر گروه مبارزی که علیه رژیم آخوندی فعالیت می نماید زیر ضرب همان شبکه های ترور می رود. با دیگران فعلاً کاری ندارد. دیروز با گلوله در خیابانهای اروپا اقتدار خامنه ای، رفسنجانی را نشان می دادند، امروز با گسترش انجمنهای ساخته و پرداخته وزارت اطلاعات. بودجه اینها از جیب مردم ایران تأمین می شود تا قربانیان نظام را با حرفهای هزاربار تکرار شده وزارت اطلاعات سرگرم کنند. در همان حال آخوندها چوبه های دار را در سراسر ایران برپا و با خون جوانان گرم نگاه دارند. این بار حواسمان جمع باشد. آنها که مشغول زد و بند هستند فریاد آی دزد بر می آورند..
در همه اعلامیه های خمینی صحبت از عوامل استکبار به میان می آمد. آخوندها درسهایشان را خوب بلد هستند تا دیگران را با دعواهای خودساخته سر کار بگذارند. به سایتهای توّابین و وابستگان آنها مراجعه نمایید تا چهره های روحانیت مبارز ررا بشناسید که بعضاً ضدامپریالیست هم شده اند. اینها همانهایی هستند که ادعا می کردند دولت عراق بمبهای شیمیایی اش را در پایگاههای مجاهدین مخفی کرده است و خواستار بمباران پایگاههای مجاهدین خلق بودند، اما امروز اینها برای آنهایی که تا دیروز برای کشتار و نابودی آنها لجظه شماری می کردند، اشک تمساح می ریزند، آن هم با یک هدف مشخص: دست از مبارزه با دایناسورها بردارید.
و اما آقای ابراهیم یزدی در آن روزها خود شما چنین می پنداشتید که جریان سیاسیِ دارای تشکیلات، جای شما را تنگ خواهند نمود. پس اول می بایست زیر آب آنها را تحت عنوان استالینیست التقاطی زد. به زعم شما، اسلام ناب محمدی فقط نزد خمینی و باندهای آنان بود و مشغول چنین وظیفه یی شدید. خمینی و باندهای گوناگون هم از این خط، یعنی پاشاندن طیفهای مختلف استقبال مینمودند. خود کرده را تدبیر نیست.
چرا مردم ایران با اینهمه فداکاری و از خودگذشتگی طی یک قرن گذشته می بایست سرنوشتشان به چنین روزی ختم شود؟ سیدعلی خامنه ای که برای یک منبر پنجاه تومانی التماس می کرد، حالا خودش را مالک جان و مال و ناموس مردم ایران می داند و هر روز فتوای دست قطع کردن می دهد.
آری حالا افسوس می خورید که چرا نمی فهمیدید که چه می کنید و نتیجه آن چه خواهد شد و البته بهای آن برای مردم ایران بسیار سنگین بوده است.
آقای یزدی لااقل در آخرین سالهای عمر با مردم ستمدیده رو راست باشید. نترسید و همه ماجراهای پشت پرده را که شما خوب می دانید افشاکنید. خصوصاً همان موقعی که مرا موقع ملاقات و مذاکرات با امریکایی ها بداخل اتاق راه ندادید، در را بستید و گفتید نمی شود، شما بیایید. یادتان هست، در را از پشت قفل کردید. به محمد ترکان گفتم در بزن خبرهایی است، گفت در را از داخل بسته اند و شما شرکاء، دست «امام سیزدهم» را در دست «شیطان بزرگ» گذاشتید. واقعاً آن موقع نمی دانستید بهشتی کیست؟ او همان موقع هم گاو پیشانی سفید بود. اما شما به خاطر «مصلحت» بر روی حقیقت پا می نهادید و خود را به «کوچة علی چپ» می زدید؛ همان مصلحتی که آقای مهندس بازرگان از آن باعنوان «حیات خفیف خائنانه» یادکرده بود!

22 bahman 1386
11 Fevrier 2008