خوابهای پنبه دانه یی رضا پهلوی

خروج نام سازمان مجاهدین از لیست وزارت خارجه آمریکا مثل آبی بود که به «خوابگه مورچگان» فروریخت و همه « مماشاتگران» را به ولوله انداخت. همه کسانی که در این ۱۵ سال، از برکت «لیست سیاه» و پشتگرمی «آقای دنیا»، برای نابودی مقاومت عادلانه مردم ایران و ماندگاری نظام جنایت پیشه ولایت فقیه، دندان تیز کرده بودند، با کمال ناباوری، یکبار دیگر بورِ بور شدند و در واکنشی خود به خودی و عنان گسیخته، هر حیله گری که در درونشان بود، در دشمنی با مجاهدین و جنبش مقاومت مردمی ایران، آشکارکردند و به زبان اشهدشان «لبّیک یا خمینی» گفتند و ولی فقیه مفلوک و رجّاله های ولایت را بر مجاهدین ـ که در این سی و چندسال برای سرنگونی تامّ و تمام این دشمن ترین دشمنان ایران و ایرانی، جان و همه هستی شان را در طبَق اخلاص نهاده اند ـ ترجیح دادند و یکبار دیگر ثابت کردند که همه شعر و شعارهایشان برای آزادی ایران از بیخ و بن، جز یاوه سرایی نبوده است.
راستی خارج شدن نام سازمان مجاهدین چه پیامی در خود داشت که در این سه هفته اخیر از صدها رسانه و ننگین نامه و بوق تبلیغاتی رژیم و هم آخوریهایش در خارج کشور، فریاد واویلا و وامصیبتا بلند است؟ از دل این واکنشهای هراس آلود به خوبی می توان فهمید که خروج نام مجاهدین از لیست، مثل پتکی بر مغز تباه نظام ولایت و همه بند و پیوندهای رنگارنگ داخلی و برونمرزی آن فرود آمده و ناقوس مرگ نظام سراسر فساد و غارت و چپاول و آدمکشی ولایت جابرانه خامنه ای را به صدا درآورده است. اگر خروج نام سازمان از لیست، پیامی امیدبخش در راستای سرنگونی نظام آدمکشان در دل خود نداشت، چه نیازی بود به این همه جامه درانی و شیون و مرثیه سرایی و گلوپاره کردن؟ مگر شما نمی گویید که مقاومت مردمی هیچ پایگاه و جایگاهی در داخل ایران ندارند و هوادارانشان در خارج کشور نیز معدود و انگشت شمارند؟ پس این همه ترس و واماندگی و تب لرزه مرگ از کجا ناشی می شود؟ مگر جز این است که دریده شدن طومار لیست سیاه، همه رشته های شما مدّعیان حفظ نظام ولایت را، به کلّی، پنبه کرد؟

از ولایتمداران عمامه دار که بگذریم، سوز و گدازهای داعیه داران مرده کفن پوسیده سلطنت هم تماشایی است. در رأس آنها، رضا پهلوی ـ که در خواب و بیداری پنبه دانه بازگشت سلطنت آبایی و تکیه زدن بر چارپایه قدرت را ارزو می کند ـ بیش از بقیه سوته دلان حاشیه نشین برونمرزی نظام ولایت، از خروج نام سازمان مجاهدین گزیده شده است. گویی که «شازده» حسرت به دل، در آیینه این پیروزی، مرگ محتوم همه خام خیالیهای سی و چندساله اش را برای بازگشت به «دوران طلایی» اجداد خودکامه اش به چشم می بیند. در مصاحبه اش با برنامه «افق» تلویزیون «صدای آمریکا» در ۱۱مهر۱۳۹۱، همصدا با ماموران وزارت بدنام آخوندی و پاسداران سیاسی ولایت سفیانی و بوقهای کمپانیهای نفتی وتسلیحاتی ، از این که نام سازمان مجاهدین از لیست تروریستی وزارت خارجه آمریکا بیرون آمده است وااَسَفا سر می دهند و دربرابر این پرسش که «راه خروج نام سازمان مجاهدین از لیست تروریستی، به نظر شما، یک تحوّل مثبته یا منفیه؟» می گوید:

«به‌نظر من، برخوردی که تا به‌ حال سازمان مجاهدین داشته، بر آن مبنا، حمایت از این سازمان، هم در جهت استحکام رژیم کمک خواهد کرد و هم در تضعیف بقیه اپوزیسیون دموکراتیک».

گوینده صدای آمریکا در قسمتی از این مصاحبه می گوید: «الآن خبر خارج کردن مجاهدین از لیست سازمانهای تروریستی وزارت‌خارجه را شنیدید... آیا این سازمان هم می‌شود وارد این پروسه سیاسی بشه؟ شما حاضرید [با این سازمان] همکاری بکنید؟» می گوید: «اگر تمام اصولی را که در این منشور هست، قبول دارند و متعهد می‌شوند به شکل رسمی، چه در گفتمان برونیشون، چه در رفتار درونیشون، به این تعهّدات، بیایند نشان بدهند».

در جواب این سؤال که «در شرایط فعلی اگر امضا نکنند منشوری رو، که الآن شما پاش رو امضا کردید، آیا حاضرید با مجاهدین، با سران مجاهدین، بعد از این‌ که اسمشون از لیست درآمده، به گفتگو بنشینید برای آن‌چه که مدّ نظرتان هست، آینده سیاسی ایران؟» همان حرف وزارت بدنام و کوپلر و همدستانشان را بلغور می کند که: «اگر تعهّد سازمانی و رعایت اصول رو می‌دهند که بر خلاف تمام روشهایی که تا به‌ حال به‌ کار برده‌ اند، مثل هر کس دیگه به شکل مساوی و بدون تعیین خط مشی از قبل، در یک راستایی که بتونه نهایتاٌ برسه به این‌که صندوق رأی بشه مسأله نتیجه، هر نیرویی، مجاهدین که به جای خود، هر نیرویی که به این اصول اعتقاد داشته باشه، ما نمی‌توانیم از گردونه خارج کنیم» و بلافاصله همان یاوه های هزاران بار تکرارشده وزارت بدنام را تکرار می کند، آن هم از زبان کسانی که از سازمان جداشده اند، که روابط درونی سازمان دموکراتیک نیست. تکرار همان حرف و سیاستی که از دوران ریاست آخوند یونسی بر وزارت بدنام تا کنون، یکی از عصاهای دست این وزارت و بریده مزدوران جیره خوارش برای ضربه واردکردن به مجاهدین بوده است: «عرض کردم در ابتدای صبحت، یک صافی در کار هست که نیروهایی که سازگاری ندارند با این اصول دموکراتیک، خودشون رو در عمل از صحنه خارج می‌کنند... شفافیّت مسأله بسیار مهمی است. شما می‌توانید از خود کسانی که عضو سازمان مجاهدین بوده‌اند و الآن دیگه در آن سازمان نیستند بگید، نظر خود آنها که عضو سازمان بوده‌اند راجع به این سازمان چی هست و بگند که آیا این سازمان قابلیت انجام این کار را داره یا نه؟»

یکی نیست از این دیرآمده یی که می خواهد زودِ زود، مثل خمینی، به کرسی غصبی قدرت نشانده شود، بپرسد که در این سی و چند سال حکومت سیاه و ایران بربادده ولایت فقیه، که تسمه از گُرده مردم داغدار ایران کشیده، کجا بودی که می خواهی به مجاهدین ـ که در تمام این سالها در زیر آواری سهمگین از شکنجه و کشتار و دربه دری و فشار و آزارهای کمرشکن دستگاه جبّار ولایت فقیه و همدستان رنگارنگ خارج کشوریش، با پیکری خون چکان، با رژیم خونخوار چنگ در چنگ بوده اند ـ درس سیاست بیاموزی؟

بی شرمی و وقاحت هم حدّی دارد، مگر این که به گنداب لایزال بی شرمی خمینی نقبی زده باشد. دوران دجّالگری از نوع خمینی به پایانش نزدیک شده است و این حناها در زیر نورافکن تجربه سی و چند ساله مردم ایران از جور و فشار و تبلیغات زهرآگین علیه شریف ترین فرزندان مردم ایران، دیگر رنگی ندارد. آن «دوران طلایی» اجداد ساطور به دست تو هم کاملاٌ افشاشده است و چهره ناشناخته یی ندارد. صدها هزار سند و نوشته و گفته موثّق از آن دوران، چندان مسأله پنهان مانده یی را باقی نگذاشته که تو بخواهی باز هم درِ باغ «دروازه تمدن بزرگ» را به رخ مردم بکشی و برای تجدید آن دوران ۲۸مردادی سربازگیری کنی.

مشتی از خروارِ آن شواهد و اسناد را در زیر می خوانید.

ـ «موید احمدی، نماینده دوره سیزدهم مجلس شورای ملی، در بیان تعداد دهاتی که در دوره دیکتاتوری سیاه به تصرّف غاصبانه رضاخان در آمده گفت: در دوره ۱۷ ساله سلطنت رضاخان بالغ بر ۴۴ هزار سند مالکیت به نام او صادر شده است» (روزنامه «اقدام»، شماره ۱۸، ۱۳ مهر۱۳۲۰، مذاکرات مجلس، به نقل از کتاب «گذشته چراغ راه آینده است، چاپ اول، صفحه ۱۱۱).
ـ «رضا خان را ژنرال آیرون ساید سر کار آورد» (خاطرات بزرگ علوی، حمید احمدی، صفحه۱۵۷).
ـ «رضاخان مجلس شورای ملی را طویله خطاب می نمود و هر کس را که می خواست مورد تفقّد و عنایت خود قرار دهد دستور می داد که او را هم وارد طویله نمایند. کنایه از این که آن شخص باید به نمایندگی مجلس انتخاب شود» (گذشته چراغ راه آینده است، صفحه ۹۸).
ـ « رضاخان، به قول مجید موقّر، مدیر روزنامه "مهر ایران"، شاه مستبدّ مطلق العنانی [بود] که بر جان و مال و عِرض و ناموس ملت اختیار نامحدود داشت [و] حکومت مشروطیت، قانون و عدالت در دست او بازیچه بود [و] وزراء و وکلا و امرا عبد و عبید او بودند».
(سرمقاله «روزنامه ایران» شماره ۶۷۷، به تاریخ ۱۲آبان۱۳۲۰، به نقل از کتاب «گذشته چراغ راه آینده است»، ص۱۰۹).
ـ احمد ملکی، مدیر روزنامه «ستاره»، مطبوعات کشور را در دوره رضاخان چنین وصف می کند: «تنها تعارف و اظهار مرحمتی که از طرف شاه سابق نسبت به روزنامه ها می شد این عبارت بود: "اگر یک کلمه از من (رضاخان) بنویسید می دهم ریز ریزتان کنند". بدین ترتیب اگر سایر اشخاص را با آمپول هوا و آش سمّی و تزریق مواد سمّی مقتول و یا با نازبالش آهسته آهسته خفه می کردند، در حکومت دیکتاتوری رضاخان سهم روزنامه ها ریزریز شدن بود» (سرمقاله روزنامه «ستاره»، به تاریخ ۱۵/۸/ ۱۵آبان۱۳۲۰، به نقل ازکتاب «گذشته چراغ راه آینده است»).

برگهایی از خاطرات «بزرگ علوی»: ـ «من مدتی زیر شکنجه بودم. منتها نمی دانم که شکنجه ام با دست بند قَپّانی دقیقاٌ چقدر طول کشید. امّا وقتی ناامید شدند که من از کمیته سرّی خبری ندارم، دست بند قپانی را بعد نیم ساعت یا سه ربع باز کردند. یادم می آید که یکی از مأمورین پرسید که چند تا چلوکباب بیاوریم؟ آن دیگری جواب داد پنج تا، ولی به این زندانی کوفت هم نمی دهیم. مأمورین (شکنجه گران) یکی یکی می رفتند نهار می خوردند و بر می گشتند... مدتی زیر دست بند قپانی بودم ولی وقتی آن را باز کردند، من خواستم دستم را از پشت به جلو بیاورم، یک مرتبه "اسفندیاری"، شکنجه گر، دست من را آرام از پشت آورد به جلو... در این سبک شکنجه تجربه داشت؛ بله تجربه داشت. من که دستم را به لبه میز زدم دیدم که اصلاٌ هیچ احساس نمی کنم. یک هفته بعد از آن هم وقتی به کنار پشت شستم سوزن می زدم هیچ احساس نمی کردم، مثل این که بی حس شده بود، چون وقتی دست بند قَپّانی می زنند دیگر خون به جریان نمی افتد. گذشته از زجر بدنی، زجر روحی را هم باید اضافه کرد. اینها به تأثیر توهین به اشخاص پی برده بودند و این برای آنها یک حربه یی بود... این آژان ها آدمهایی مثل تیمورتاش و سردار اسعد، که در زندان بودند، به نظرشان این اشخاص دشمن خدا، پیغمبر و شاه بودند، دیگر آدم نبودند. برای اینها زندانی دکتر، معلم، استاد، وکیل دادگستری، قاضی عدلیه، دشمنان خدا بودند و به این زندانیان توهین می کردند» (خاطرات بزرگ علوی، صفحه ۲۰۹).
ـ «من چند کلمه یی درباره دکتر بهرامی باید بگویم. دکتر بهرامی را (حدود سال ۱۳۱۲) خیلی شکنجه کردند. شب تا صبح شکنجه. و سه روز به او گرسنگی دادند. او چیزی نداشت بگوید» (خاطرات بزرگ علوی،صفحه ۲۱۱).

ـ «ابو نصر عضُد آمد پیش من و گفت دیشب در این جا یک نفر را کشتند. این آدم امیرانی نامی بود که در مازندران به درون باغ رضاشاه رفته بود تا نامه یی به او بدهد. او را دستگیر کردند و دیشب به او سَم دادند. یک دکتر در زندان بود که این کار را می کرد به نام پزشک احمدی. عضد به من گفت این پزشک احمدی به امیرانی آمپول هوا زده و او را کشت. اگر در شب این آدم بالای سر تو آمد فقط داد و فریاد کن که ما هم داد و بیداد بکنیم و جلویش را بگیریم. این تنها کاری است که از ما بر می آید» (خاطرات بزرگ علوی، صفحه ۲۱۶).

ـ «روز یکشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۱۷ اعتصاب گرسنگی دسته "پنجاه و سه نفر" و سایر زندانیان سیاسی آغاز شد. این مقاومت را فرخی یزدی، که در آن زمان زندان بود به بیان شاعرانه چنین آورده است:

صد مرد چو شیر عهد و پیمان کردند
اعلام گرسنگی به زندان کردند
شیران گرسنه از پی حفظ مقام
با شور و شعف ترک سر و جان کردند

روز بعد رئیس زندان خلیل ملکی را خواست، به او توهین کرد، او را کتک زد... این جرّقه یی بود که در مخزن باروت افتاد... تصمیم به اعتصاب غذا گرفته شد... در این اعتصاب غذا روز چهارم یا پنجم بیشترشان به بیهوشی افتادند... رئیس زندان سرهنگ نیرومند پیغامی رساند که بیایید با من مذاکره کنید ببینم شما چه می خواهید و گفت خلیل ملکی را هم به زندان قصر خواهم آورد... چند نفر که اعتصاب را اداره می کردند... گفتند ما فقط با دادستان حاضریم مذاکره کنیم. بعد نیرومند ده نفر از جمله دکتر ارانی، دکتر بهرامی و چند نفر دیگر را به خارج باغ زندان آورد و به هر کدام سیصد ضربه شلّاق زد و ایرج اسکندری را هم به آنجا خواست تا به او نشان بدهد که به آنها چه رفتاری کرده است. او بیاید به ما خبر بدهد. نیرومند گفت: دادستان خواستید. این هم دادستان. یعنی جواب آن تقاضای شما شلّاق است (خاطرات بزرگ علوی، صفحه ۲۲۶تا۲۲۸).

این قصه سر دراز دارد. «پدر و پسر» در آن «دوران طلاییِ» قدرت تا توانستند مردم را سرکیسه کردند و چاپیدند و هر صدای اعتراضی را با سرکوب و کشتار در گلوها شکستند. میراث داران مدّعی بازگشت به آن «دوران طلایی» اگر قبول دارند که ثروت میلیاردی خامنه ای، رفسنجانی، واعظ طبسی، و دیگر سران غارتگر کنونی و «آقازاده ها»ی چپاولگرشان متعلق به مردم ایران است، ثروتهای نجومی بچه شاه، اشرف پهلوی و خانواده های همبسته آن خاندان هم از طریق چپاول سرمایه های ملی و دستمایه های مردم ایران به دست آمده است و متعلق به صاحبان اصلی آنهاست و باید به صاحبان اصلی آن برگردانده شود؛ همانها که بیشترشان در اثر این چپاولهای شاه و شیخ، «کارتن خواب» شده اند و در پیاده رو خیابانها یا زیرپلها و بیغوله ها شب را به صبح می رسانند.
فراخوان برای بازگشت به حکومت موروثی «شاهنشاهی» با آن پیشینه ننگین ۲۸مردادی، از طرف هر کس که باشد، فراخوانی است برای بازگشت به دوره یی که مردم ایران با فدیه کردن خون دهها هزارتن از مبارزان راه آزادی ایران، آن را به گور سپرده اند. هرگونه همصدایی با چنین فراخوانهایی نیز همصدایی با قاتلان رشیدترین فرزندان مجاهد و مبارز خلق ایران، امثال پرویر ثابتی هاست.
در این میان وظیفه ما مردم ایران، ما قربانیان نظامهای ستمگر شاه و شیخ چیست؟ سکوت کنیم تا آوار بر سر مردم ایران دوباره فرو ریزد و آن زمان فریادمان را بلندکنیم؟ زمان، زمان برخاستن و هرچه بلندتر فریادکشیدن و هرچه جانانه تر افشاکردن همه دستهای آشکار و پنهانی است که خام خیالانه می خواهند مبارزات مردم را به بیراهه هایی بکشانند که نیّات شوم شاه و شیخ را برآورده سازد.